کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

آخرین نوشته ی مادر خانومیت قبل از در آغوش کشیدن تو...

عزیزم الان دقیقا ساعت 6: 30 دقیقه ی صبح 5 شنبه 8 دی ماه نود هست. روزی که گل پسر من قراره  چشمای خوشگلشو به این دنیا باز کنه. ایشالا به امید خدای مهربون دفعه ی بعد با عکسای پسرم آپ  می شم. دوستون دارم و به یاد تک تکتون هستم. ...
8 دی 1390

ز طرف خاله یگانه

سلام کوروش خان دوست دارم فردا زود برسه  که تو رو تو بغلم بگیرم و انقد بوست کنم تا که زبونت بند بیاد! فردا که رسید, دوست دارم زودتر به بیمارستان برسم, دوست دارم ببینم چه شکلی هستی!  ببینم دست و پاهای کوچیکتو! صورت سبزتو! البته نه شوخی کردم. سفید بلوری هستی! فقط وقتی که به خونه میای, چشماتو باز کن که ببینیم چشمای نازتو! اینم عکس من عزیزم       ...
7 دی 1390

شب آخر

غم دنیا با یه شادی همراهش وجودم و لبریز کرده! یک تجربه ی منحصر به فرد رو فردا خواهم داشت! نمی فهمم حالمو. یعنی من لایق این پسر هستم؟ یعنی می تونم مامان خوبی باشم؟ دیشب با محمد رضا رفتیم 3 تا آمپولو زدیم و بعد رفتیم خونه ی انسی جون. محمد و آقا یاسر کار ها رو می  کردن.منم که خیلی سنگین شدم و نمی تونستم تکون بخورم.محمد جان برنج و صاف کرد و میگو هارو سرخ  کرد. خوشمزه بود. شبم که از سوزش سینم تا 4 خوابم نبرد و بعدشم 6 بیدار شدم و نماز خوندم و دیگه  خوابم نبرد. تا الان که دقیقا سابعت 9: 50 شبه و من آب گوشتی که مامان ملی برام آورده بود رو خوردم و الان دیگه دارم از احساسات می ترکم!! از احساسات متناقضی که همه ی وجودم و ...
7 دی 1390

فردا نه, پس فردا

سلام پسرک مظلومم پس فردا ایشالا پیش منی. یعنی میای تو بغل مامانی. نمی دونم چرا انقد الکی نگرانممممممممم. چرا دلم همش شور میزنه؟؟ برا زایمان نه, برای خونه, برا مهمونا که میان دیدنم, می دونم همشم بی خوده ولی دست خودم نیست. پسرم: این روزا از یه چیز دیگم می ترسم. مسئولیتی که در قبال تو داریم. نمی دونم می تونم مامان خوبی باشم یا  نه!!!! حس دیگه ای که دارم اینه که همش دلم برا بابایی می سوزه, نه این که اتفاق خاصی افتاده باشه ها نهههههههه! ولی همش باید خرج کنه و من کلا دلم می سوزه براش و احساس عذاب وجدان دارم آخه گناه داره هنوز سنی نداره, یا این حسم خیلی مبارزه می کنم ولی هنوز نتونستم برش غلبه کنم.( فک کنم به یه  روانشناس...
6 دی 1390

انتظار تموم شدددددددددددددددددددددددددد

سلام نور چشم مامان خوبی؟ منم بهترم عزیزم. دیروز ( شنبه 3 دی ) من و تو با تاکسی تلفنی رفتیم دکتر, ( منیره پورچواد ) راستش هدف من فقط چکاپ نهایی بود. ولی دکتر بعد از سونوگرافی در حالی که یه ماشالای گنده می گفت به من گفت که این آقا پسرتون 3600 گرمه و نشون می ده که 40 هفته از عمرش می گذره و 12   دی برای به دنیا آوردنش دیره ه ه ه ه ه ه !!!! دکتر گفت که 5 شنبه ( 8 دی ) برم و بستری شم. این یعنی تو در آغوش ماما ن ن ن ن ن ن  فقط 4 روززززززز دیگه عزیزممممممم.  خیلی خیلی خوشحالیم هممون امروز مبلا رو آوردن. من که راضی هستم. قشنگ شدن. عکسشو می ذارم در ادامه ی مطلب همش فکر می کنم یه عالمه کار دارم و این بهم استرس ...
4 دی 1390

دردددددددددددددددددددددددد

امشب بامداد 2 دی از درد بیش از حد دل و کمر رفتم بیمارستان, ولی ماما بهم گفت عفونت شدید ادرار داری و دردت به خاطر اونه, یه آمپول و چند تا آنتی بیوتیک, و گفت اگه تا صب خوب نشدی بیا بیمارستان تا دکترم که اومد تصمیم بگیره سزارین بشم همین فردا , یا آنتی بیوتیک های قوی تر بده بهم! تا الان که دردم کمتر نشده ! نگرانم برام دعا کنین!!!! انسی و محمد همراهم بودن و کلی نگرانم شدن طفلیا. از خونه ی خاله مجبورا انسی و یگانه اومدن خونه ی ما! اجبارش هم ماجرا داشت که اینجا نمی خوام بگم! شام هم محمد عزیزم گوشت راسته ی گوسفند گرفت و رو کباب پز کبابی کرد منم که کته گذاشته بودم. خیلی خوب بود. الان که ساعت ٥ و نیم صبحه جمعست و من از درد و لرز خو...
2 دی 1390

بعد از مدت ها...

سلام پسر دوست داشتنی من یعنی این حقیقت داره؟ یعنی واقعا فقط 15 روز دیگه؟؟؟؟ این روزا حالم خیلی خوبه و فقط یه خورده به معدم فشار میاری! دقیقا دو هفته ی دیگه طبق گفته ی دکتر این انتظار زیبا به پایان می رسه و زندگی من و بابایی دچار یه  تغییر خیلی بزرگ و قشنگ می شه! یک هفته پیش شهریار کوچولو ( پسر علی پسر دایی حسن من ) به  دنیا اومد. با وزن 3800 و قد 52 سانتی متر و خیلی اخمو و با مزه. اصلا گریه نمی کرد و مامانش می گفت شبا هم راحت می خوابه.  اینم محمد صدراست پسر دختر دایی من که متولد تیر 90 هست و 6 ماهشه. خیلی بامزست نه مامان؟ اینا دوستای همسن و سال تو هستن. راستی نی نی خاله انسی هم یه پسره که می خوان ا...
28 آذر 1390

عکس های وسایل کوروش جونم

در اتاق و عروسک هزار پا مینی واشر و بنر میکی و مینی کمد و دکور( عاشق ترکیب رنگشم) بقیه در ادامه ی مطلب   تخت لباس ها قاشق و چنگال, موبایل باب اسفنجی, مسواک خمیر دندون, جغجغه, شامپو پو, لثه کش کشوی جوراب ها   کفش ها و کلاه ها( باید بگیم 2 تا طبقه برا کمد بسازه آقاهه) آخه خیلی شلوغ  تخت خوشگل پسرم دشک بازی آقا پسری گهواره ی عشقم آویز موزیکال تخت روروئک, کریر, و تشت حمام مسلسل پسری و اون شخصیته تو کارتون عصر یخبندان کیف پسرم( از فروشگاه منچ سر محتشمی گرفتیمش) و من کلی باهاش بازی کردم فک کن بندازیش رو کولت و بری اینور اونور ای جونممممممممممممممممممممممممممم ...
12 آذر 1390