کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

سلام گل پسرم

پنج شنبه دهم آذر دیروز دو تا مامانیا, خاله انسی, یگانه جون, عمه ریحانه و شقایق اومده بودن اینجا.  عمه آزاده هم که دانشگاه بود و عصر اومد پیش ما. دیروز همه زحمت کشیدن و وسایل تو رو چیدن.  البته هنوز پرده ی اتاقت آماده نیست و فردا میاد برای نصب. ساعت 1:30 بود که بابایی ناهار آورد برامون.( پلو مرغ مرادی) دیروز روز خوبی بود و به هممون خیلی خوش گذشت. ساعتای 8 بود که مامانی( مامان بابا) و عمه ها رو بابا برد خونشون. البته خیلی اصرار کردیم که بمونن (ولی نموندن). و بابایی زنگ زد به بابا علی و گفت بیاین اینجا دور هم باشیم. آقا یاسر هم اومد و منم سریع یه پلو قیمه ی خوشمزه درست کردم با کمک خاله انسی و مامان ملی و نسکافه ...
12 آذر 1390

بالاخره اومد

  تخت و کمد پسرم بالاخره اومد و خیلی ام خوشگل شده!! مبارکت باشه قندک مادر!! اتاقت که چیده بشه از همه چی عکس می گیرم و می ذارم اینجا. ...
7 آذر 1390

عید بهترین پسر دنیا مبارک

  امروز عید غدیر بود و من و بابا تا ساعت ١ خونه بودیم. بعد از اونجایی که ماشین و فروختیم و یکی دیگه ثبت نام کردیم و هنوز بهمون ندادنش تصمیم گرفتیم بدون ماشین و با تاکسی تلفنی بریم رستوران راستگو. وقتی رسیدیم اونجا به یه صف طولانی برخوردیم که تازه باید نیم ساعت صبر می کردیم تا نوبتمون بشه!!! منم گفتم ولش کن بریم یه جای دیگه! خلاصه کلی پیاده رفتیم ت ا رسیدیم به رستوران ملت, اونجا هم رزو بود و غذا هم تموم شده بود. دیگه سوار تاکسی شدیم و اومدیم نزدیک خونه رستوران مرادی که اونم غذا نداشت. بالاخره رفتیم پیتزا پیتزا سر کوچمون. خیلی خوشمزه بود. و اومدیم خونه. بابا جون یه ساعتی خوابید و بعدش رفتیم خونه باباجون( بابای من) ع...
7 آذر 1390

دل مامان گرفته باز

سلام پسرم, خوبی مامان جان؟ اتفاقات این چند روز: 5شنبه یه خانوم اومد و دیوارای خونمون و تمیز کرد و ساعت یک نهار خورد و رفت. طفلی مامانم اومد و اونم کمک کرد. منم ناهار قیمه بادمجون درست کرده بودم. داداشم و بابایی هم اومدن و بعد از ظهر ساعت 3:30 من و مامانی و  دایی جون رفتیم به سمت خیابون ارگ و مدرس تا مامانی باز کاموا بگیره هم برای تو جوجو هم برا دایی جون و هم برا شلوار گرم من. بعدش دایی جون و گذاشتیم کانون زبان و بعد رفتیم خونه ی خاله فرزانه ی من که روضه ی ماهانه داره  هر ماه. بماند که موقع پارک کردن یه گوشه ی خیابونشون رو کنده بودن و من ندیدم و لاستیک ماشین رفت توش. البته زیاد عمیق نبود ولی نمی دونم چرا شیر آب باز...
5 آذر 1390

بدون عنوان

سلام نبات مامان, حال و احوالت که خوبه نه؟ من فدای اون کله ی فسقلیت بشم پسره بلا! با کله میری تو معدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قلقلی من! دیروز روز خوبی بود. با بابا رفتیم مطب دکتر و بعد از دو ساعت انتظار رفتم تو مطب. فشارم خوب بود. و کلا ١١ کیلو وزن اضافه کردم. الان دقیقا شکل این کفشدوزکه شدم ! دیروز از خانوم دکتر خواستم تاریخ دقیق زایمان و برام تعیین کنه و اونم ١٢ دی رو تعیین کرد. یعنی روز تولد دایی کوچیکت! روز کریسمس و روز اول سال ٢٠١٢. دکتر  گفت همه چیز کوروش جون خوبه و طبق آخرین سونو که تو هفته ی ٣٢ انجام داده بودم وزنت ٢ کیلو و ٦٠ گرم بود. و دکتر گفت تپلی می شه  ایشالا. یعنی ٤٤ روز دیگه تو بغلمی؟؟؟ ای خدا باورم نمی...
29 آبان 1390

بامزه و تامل برانگیز

یکی از مواردی که توجه من را خیلی جلب می‌کند تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه می‌شود. "والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند."     1- بعنوان مثال بچه غربی سرفه می‌کند. مادر یک دستمال درمی‌آورد و به بچه می‌دهد  بچه شرقی شدید سرفه می‌کند. مادر به او می‌گوید "نکن". بعد هم بچه را دعوا می‌کند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم می‌زند.      2- بچه غربی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او می‌گوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنا...
27 آبان 1390

چند تا شعر برای کودکم

  حسنی نگو بلا بگو       توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو موی بلند روی سیاه ناخن دراز واه واه واه نه فلفلی نه قلقلی   نه  مرغ زرد کاکلی هیچکس باهاش رفیق نبود تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه باباش می‌گفت : حسنی میای بریم حموم؟ نه نمیام نه نمیام سرتو می‌خوای اصلاح کنی؟ نه نمی‌خوام نه نمی‌خوام کره الاغ کدخدا یورتمه می‌رفت تو کوچه‌ها الاغه...
25 آبان 1390