کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

بدون عنوان

برآوردن نيازهاي كودكان براي نشان دادن عملي احترام به فرزندان كمترين كاري كه مي‌توانيم بكنيم برآورده ساختن نيازهاي اساسي آنها همچون تغذيه، پوشاك و محافظت از آنها در برابر خطرات و بيماري‌هاست. گوش دادن به فرزندان گوش دادن به صحبت‌هاي كودك، به صورت غير مستقيم اين پيام را به او منتقل مي‌كند كه ما برايش ارزش و احترام قائل هستيم و باعث به وجود آمدن حس ارشمندي در او ميشود. صحبت كردن با بچه‌ها با كودكمان در مورد مسائل مختلفي كه در طول روز برايمان اتفاق افتاده صحبت كرده و احساساتمان را درباره موضوعات گوناگون بيان كنيم. با اين كار در واقع به كودكمان نشان مي‌دهيم آن قدر برايش احترام قائليم كه ا...
25 آبان 1390

به بچه های بد غذا چگونه غذا بدهیم؟

به بچه‌های بدغذا چگونه غذا بدهیم؟ گاهی بچه‌ها از خوردن برخی غذاها امتناع می‌کنند. لازم نیست آن غذا خیلی عجیب‌وغریب باشد تا بچه از آن بدش بیاید؛ مثلا گوجه‌فرنگی یا لوبیا…   البته این حق طبیعی کودک است و اجبار کودک به خوردن غذایی که دوست ندارد، درست نیست و باید با بردباری رفتار کنید… اما بدغذایی بعضی بچه‌ها از جنس بهانه‌گیری است؛ یعنی پایا‌ن‌ناپذیر است و فهرست غذاهایی که نمی‌خورد به تدریج زیاد می‌شود؛ تا جایی که مثلا فقط نان و مربا می‌خورد. این بهانه‌گیری حتی ممکن است به بشقاب غذا و رنگ لیوان هم سرایت کند. در واقع کودک بهانه‌گیر سعی دارد از غذا ب...
24 آبان 1390

دوست دارم

سلام وروجک بلای مامان ن ن ن خیلی وقته ننوشتم. تنبلیم می شه پسره خوشگلم. بگم از این روزا که خیلی حرکاتت زیاد شده انقد خوشم میاد که بلند بلند قربون صدقت میرم. امروز ٢٢ آبان با بابا محمد رفتیم سونوگرافی تا بعد از دو ماه بینمت. بابا که اولین بار بود میدیدت! هر چند چیز زیادی دیده نمی شد چون بزرگ شدی و فقط آقاهه دودولت و بهمون نشون داد ولی من سر خوشگلتو دیدم که پایین انداخته بودیش و داشتی فکر می کردی انگار! مامان هلاکته پسره خوبم. ٤ روز دیگه هفته ی ٣٢ رو هم با هم پشت سر می ذاریم. وزنت ٢ کیلو و ٦٠ گرم هست که در مقایسه با وزنی که تو این سن باید داشته باشی ١٦٠ گرم تپلی تر هس...
22 آبان 1390

بدون عنوان

به به! سلام پسر خوش قدم مامان چند روزه مشهد داره بارون میاد و من عاشقشم. بابا می گه پسرم از بس خوش قدمه امسال اینقد بارون میاد. امشب رفتیم با بابایی جون لوستر خریدیم ولی نیاوردیمشون خونه. ٤ شنبه آقاهه میفرستشون. دیگه بگم برات که بعدش رفتیم علیزاده و ماست و پنیر و قرقوروت و خیار شور خریدیم و الانم من اومدم خونه و بابا جون رفته خونه مامان اعظم (مامان بابا) آخه فردا می خوان برن تهران. منم دارم آش کوفته ریزه درست می کنم, که تو این هوای سرد پاییزی خیلی می چسبه! کی می شه پسرم باشه با هم بریم ددر و خرید. ...
9 آبان 1390

شکلات مامان سلام

  سلام پسر شیطون بلای مامان خسته نباشی کوروش جان ماشالا فعالی ها!!! ٢ روز از هفته ی ٣١ هم گذشت. ٣ شنبه ی همین هفته رفتیم بالاخره مبلا رو دادیم برا تعمیر. پارچه ای که گرفتیم قرمزه با طرحای مشکی و یه پارچه ی دیگشم مشکی ساده. فک کنم خوشگل بشه. دیگه اینکه این ماه نرفتم دکتر چون مشکل خاصی نداشتم شکر خدا. جواب آزمایشمم که اومد و همه چی نرمال بود. امروز می خوایم بریم با بابا جون لوستر بخریم برا خونمون. تولد یگانه جونم هست. پسرم دلم برات خیلی خیلی تنگه. دوست دارم عزیزم..
7 آبان 1390

سلام پسر بلای من

  خبررررر جدید دارم برات کوروش جونم. خاله انسی داره نی نی دار می شه و یگانه خوشگله هم خواهر می شه! نمی دونی چقد خوشحاله اردیبهشت ایشالا به دنیا میاد. یعنی وقتی که شما تقریبا ٤ یا ٥ ماهته! پسر عزیزتر از جونم دیروز صبح با بابای مهربونت رفتیم آزمایشاتی که دکترم برام نوشته بود و انجام دادیم و جوابشم سه شنبه ساعت ٥ آماده می شه و ٤ شنبه هم قراره ببرم جوابو دکتر ببینه. آزمایش دیابت بارداری و چربی و یه سری آزمایشات لازم دیگه. بعدشم رفتم خونه ی دختر دایی هام که تو یه ساختمون زندگی می کنن. زینب جون دختر دایی کوچیک تر و فهیمه جونم خواهر بزرگست. زینب جون یه پسر با مزه داره که اسمش پارساست و الان ٢ سال و نه ماهشه و فهیمه...
24 مهر 1390

دعاهای دوست داشتنی

توی یکی از سایتها  این دعاهای کودکان رو دیدم بخونید خیلی جالبه:     - خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! - خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! - آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند! - ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه ...
20 مهر 1390

مامان خجالت می کشه که دیر به دیر مینویسه برات...

سلام پسر گل من نمی پرسم خوبی یا نه! چون از لگدات معلومه که خوبی قربونت بشم مامانت یه اخلاق بدی که داره اینه که همه چیزو پشت گوش میندازه و این اصلا خوب نیست. خیلی وقته برات ننوشتم اقا پسر مامانی. می بخشی منو؟ جونم برات بگه که چند روزه وارد ماه ٧ شدیم به سلامتی. نزذیک به ٢ هفته هست که لگد زدنات مشهود تر شده و من و خوشحال می کنه. مامان ملی داره برات کلی لباس می بافه. دیشب با مامان ملی رفتیم پاساز پروانه و کلی کاموا گرفتیم بعدشم رفتیم پاساز فردوسی و یه گهواره ی خوشگل یه شیشه پستونک یه بالش شیر دهی که شکل زرافست گرفتیم و برگشتیم خونه پیش بابایی. بعدشم چون هوس آش رشته کرده بودیم هم من هم بابایی ساعت ٩ شب شروع کردم به پختن آش...
19 مهر 1390

ما از کیش برگشتیم مامی جون

  امروز جمعه ٨.٧.٩٠ من و بابا جون از کیش برگشتیم. البته تو که همرامون بودی و شاهد همه چیز. همش تو بازارا بودیم من و تو و بابایی برات کلی چیزای خوشگل گرفتم عشقم. یه عروسک پو گنده ٢١٠٠٠ تومن, یه کاپشن خوشگ٢٠٠٠٠ل, یه سرزمین بازی ناز نازی٤٠٠٠٠,  یه استخر توپ ٢٢٠٠٠, یه ماشین دیوانه ٣٠٠٠٠, یه ماشین کنترلی قرمز خوشگل ٢٠٠٠٠, سه جفت کفش که حراج بود و جفتی ٣٠٠٠ تومن خریدمشون. یه جفت کفش دیگه ٦٠٠٠ تومن. یه پتو برا رو تخت نوجوانت که عاشقش می شی ٣٥٠٠٠, یه حوله ی خیلی خوشرنگ تنی ٣٠٠٠٠, یه قنداق فرنگی ٢٢٠٠٠, یه بلوز شلوارک ١٥٠٠٠, یه مسلسل بزرگ ١٥٠٠٠, بابا محمد هم برات یه پازل ...
8 مهر 1390