عید بهترین پسر دنیا مبارک
امروز عید غدیر بود و من و بابا تا ساعت ١ خونه بودیم.
بعد از اونجایی که ماشین و فروختیم و یکی دیگه ثبت نام کردیم و هنوز بهمون ندادنش تصمیم گرفتیم بدون
ماشین و با تاکسی تلفنی بریم رستوران راستگو.
وقتی رسیدیم اونجا به یه صف طولانی برخوردیم که تازه باید نیم ساعت صبر می کردیم تا نوبتمون بشه!!!
منم گفتم ولش کن بریم یه جای دیگه!
خلاصه کلی پیاده رفتیم تا رسیدیم به رستوران ملت, اونجا هم رزو بود و غذا هم تموم شده بود.
دیگه سوار تاکسی شدیم و اومدیم نزدیک خونه رستوران مرادی که اونم غذا نداشت.
بالاخره رفتیم پیتزا پیتزا سر کوچمون. خیلی خوشمزه بود. و اومدیم خونه.
بابا جون یه ساعتی خوابید و بعدش رفتیم خونه باباجون( بابای من) عید دیدنی!
خانواده ی شوهر خاله جونت همه اومده بودن عید دیدنی!
مامانی قیمه بادمجون با مرغ درست کرده بود که مثل همیشه خیلی خیلی خوشمزه بود و بعد از
شستن ظرفها با زکیه جون و سمانه جون و خواهر جونم و بعد از کمی شب نشینی با ماشین سلمان
خان ( برادر شوهر خواهرم) برگشتیم خونه.( با ما تقریبا همسایه هستن )
راستی امروز خاله جونی و مامان جونی دستشون و گذاشتن رو دلم و ضرباتتو حس کردن.
الان که داشتم وبلاگا رو می خوندم تو تند تند تکون می خوردی البته بیشتر شبیه سکسکه بود یا تپش
قلب کوچولوت تا آهنگ وبلاگ محیا جون بلند شد دیگه حرکت نکردی! آهنگشو دوس داری عزیزم آره؟
٤٠ روز یا نهایتا ٤٥ روز دیگه تو آغوشمی و من و زندگیمو غرق لذت خواهی کرد.
مامان مشتاق دیدنت گل زمستونی من!
راستی یادم رفت بگم که امشب محمد رضا کوچولو ( پسر دختر دایی من ) که با تو دقیقا یک سال
تفاوت سنی داره هم خونه ی بابا جون بود. نمی دونی چقد خوشگل و خواستنی شده ماشالا!
نمی دونم چرا هیچ عکسی رو نمی تونم آپلود کنم!
مامان بابا های مهربون اگه می شه کمک کنین!
رو همون درخته تو قسمت ارسال مطلب جدید کلیک می کنم عکسم از رو سیستم انتخاب می شه
ولی نمی دونم چرا آپلود نمیشه!!!!