سلام پسرم, خوبی مامان جان؟ اتفاقات این چند روز: 5شنبه یه خانوم اومد و دیوارای خونمون و تمیز کرد و ساعت یک نهار خورد و رفت. طفلی مامانم اومد و اونم کمک کرد. منم ناهار قیمه بادمجون درست کرده بودم. داداشم و بابایی هم اومدن و بعد از ظهر ساعت 3:30 من و مامانی و دایی جون رفتیم به سمت خیابون ارگ و مدرس تا مامانی باز کاموا بگیره هم برای تو جوجو هم برا دایی جون و هم برا شلوار گرم من. بعدش دایی جون و گذاشتیم کانون زبان و بعد رفتیم خونه ی خاله فرزانه ی من که روضه ی ماهانه داره هر ماه. بماند که موقع پارک کردن یه گوشه ی خیابونشون رو کنده بودن و من ندیدم و لاستیک ماشین رفت توش. البته زیاد عمیق نبود ولی نمی دونم چرا شیر آب باز...