کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

تو پسرررررر منی

سلام پسر ناز تپلمممم دیروز عجب روزی بودددددددددد. ٢٥ مرداد ١٣٩٠ من و ملیحه جون رفتیم دکتر برای بار دوم صدای قلبتو شنیدم. چقدر تو شیرین عسلی!!! مثل صدای پای اسب بود صدای قلبت. بعدشم که سونوگرافی مامانی فدات شه! تپلیییییییییییی بودی چقددددددد دمر خوابیده بودی و دست و پاهای نازتو تو بدنت جمع کرده بودی. خلاصه خانوم دکتر گفت این کوچولوی شما بیشتر از ١٧هفته بهش می خوره. گفت ٢٠ هفتته. خیلی خوشحال شدمممممممممممم, آخه ٣ هفته به در آغوش کشیدنت نزدیکتر شدم. از دکتر خواستم جنسیتتو تعیین کنه بهشون گفتم که حس می کنم پسر باشی بعدش که دکتر جون دقت کرد گفت مثل اینکه درست احساس می کنین. یه دودول کوچولو دیده می شه. ...
26 مرداد 1390

بالاخره صدای قلب مهربونت

سلام کوچولوی من امروز با ملیحه خانوم ( زن عموی یگانه) رفتیم مرکز بهداشت البته وسط راه ماشین خراب شد و بابایی طفلی اومد و درستش کرد و ما با تاکسی رفتیم اونجا خانومی که اونجا بود اصلا اعصاب نداشت بنده خدا همش انرزی منفی می فرستاد به مامان جونت. خلاصه ملیحه جون که نتونست اونجا پرونده تشکیل بده. منم خوابیدم رو تخت و صدای تالاپ تولوپ قلبتو شنیدم. چقد تند تند می زد نفس  طلایی! اون تو چی کارا می کنییییییییی؟؟؟ داری بزرگ می  شی؟؟؟؟ ننه فداا فداهات بشه عجب صدایییییییییی! دلم برات ضعف رفت. خانومه می گفت احتمالا پسری. چمدونمممممم خلاصه اینکه سه شنبه ٢٥/٥/٩٠ دارم می رم دکتر هم یه چکاپی انجام بدم و هم سونوگرافی ...
22 مرداد 1390

سلام نی نی من

سلام ملوسکم 4مرداد  چهارمین سالگرد ازدواج من و بابایی بود. ما که خونه ی عمو سلمان یگانه بودیم, کمک به اسباب کشی شون. خونه شون و آوردن نزدیک خونه ی ما. خلاصه بابایی زنگ زد و به همه گفت شب بیاین خونه ی ما وقتی که رفتیم بابایی یه کیک خوشگل خریده بود با یه کیف خیلی قشنگ. حسابی سوپرایز شده بودم. بعدشم زنگ زد پیتزا آ وردن برامون و خیلی خوش گذشت. یگانه جون دو روز خونه ی ما موند. چهارشنبه دختر خاله ی نازت کلاس زبان داشت. من بردمش و بعدش با هم رفتیم خرید. یه مغازه ای تو سجاد هست که فقط لباس های بارداری داره. مام همونجا رفتیم و بعد از پرو کلی لباس یه سارافان لی رو خریدیم و اومدیم بیرون. بعدشم رفتیم ب...
15 مرداد 1390

به به سلام عروسک قشنگم

سلام کوچولوی دوست داشتنی من این روزا اتفاق خاصی نیفتاده فقط این که بیَشتر احساست می کنم زیر دلم منقبض می شه و ول می کنه اون تویی؟ خلاصه جونم برات بگه مامانی ٤شنبه رفتم برات دو تا کاموا گرفتم برای کلاه شالگردن قرمز و خاکستریه می خوام خودم برات ببافمش. دیگه اینکه شب جمعه رفتیم مایون شب هم خاله فرزانه و شوهرش و صادق اومدن یه گربه کوچولو که مامانشو گم کرده بود تا صبح سرو صدا کرد و نذاشت بخوابیم. فردا صبحشم زهرا خانوم( دختر دایی بزرگ من) با دختراش و فاطی خانوم و دختر و پسراش ( غلیرضا, زینب, محمدرضا) زندایی مرضی, دایی حسن, اومدن. طرفای عصر هم فهیمه و زینب و پارسا و سارا  اومدن و حسابی خوش گذشت. محمد رضا ٦ ماهشه و خیل...
1 مرداد 1390

یه لبخند کوچولو لطفا

رفتیم بلیت کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟   میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد رفتیم سر خاک یکی از فامیلامون ساکت نشستیم پسر خاله ام میگه ساکتی!!! پــــ نه پـــــــ بلند شم برات سیا نرمه نرمه رو بخونم يارو عکسمو ديده ميگه:اااا دماغ خودته اين؟ پـَـَــــ نــه پـَـَــــ دماغ اجدادمه که بيني به بيني، نسل به نسل منتقل شده الان رسيده به من !!!! با دوستم رفتيم تو يه مغازه ي شلوغ که عسل طبيعي ميفروشه؛ نوبت ما که ميشه طرف ميگه:شمام عسل ميخواين!؟ ، پـَـَـــ نــه پـَـَـــ دوتا زنبوريم اومديم استخدام شيم تو ب...
22 تير 1390

خونهههههههههه

امروز فقط اومدم بگم خدا رو شکر خونه رو تمدید کردیم. ٥میلیون رهن و ٣٢٠ هزار تومن اجاره تو که بزرگ بشی به این قیمتا می خندی.نه؟
19 تير 1390

سلام گل قشنگم

دیروز خونه مامان ملی بودیم. با خاله انسی و یگانه و بابا محمد بعد از ظهر بالاخره رفتیم با بابایی دکتر. ساعت ٤ مطب خانوم دکتر پورجواد بودیم . هنوز منشی شونم نیومده بود. خلاصه اسممو نوشتم و منتظر موندم. طفلی بابایی رفت بنزین زد و باز برگشت و منتظر موند. بالاخره بعد از حدود ٣ ساعت انتظار رفتم تو مطب. وزن و فشارم و  گرفتن و من خیلی خوشحال شدم. آخه ٨٤ کیلو شده بودم. یعنی ٣ کیلو کم کردم. خلاصه خانوم دکتر گفت مشکلی نداری فقط fish oil برام نوشت و ماهم رفتیم گرفتیم. بعدشم رفتیم خونه مامان ملی و منم که خسته بودم تا ساعت 10 شب خوابیدم و بعد بیدار شدم و شام خوردیم و یگانه جون شب اومد خونه ی ما. آخه مامان با...
16 تير 1390