کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

ما برگشتیم :)

1392/2/19 4:49
نویسنده : مامانی
501 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه 15.2.92: از صبح به جمع و جور کردن وسایل و لباس برای کوروشُ مرتب کردن خونه گذشت.بابا محمد هم از صبح دنبال کاراش بود و عصرم ماشینُ با عمو علی شسته بودن. شب مامان اعظم یه سر اومدن خونه ما و شکلات برامون خریده بودن. بعدشم کلیدارُ دادیم بهشون تا وقتی ما نیستیم به ماهیامون غذا و به گلامون آب بدن. داداشیمونم ( مرغ مینا ) دادیم بردن! بعدشم رفتیم پایین وسایلُ چیدیم تو ماشین. کف عقب ماشینُ پتو انداختیم و بالشم بردیم و شد مثل یه اتاق کوچولو برای کوروش لبخند

دوشنبه 16.2.92: قرار بود ساعت سه بامداد راه بیفتیم تا کوروش خواب باشه و کمتر اذیت بشه. من تا 3 بیدار بودم و سریع محمدُ بیدار کردم و تا 4 دیگه راه افتادیم. ولی وایــــــــــــــــ!! تا رسیدیم توی ماشین کوروش بیدار شد تا 8 صبح غر زد و از بی خوابی و فضولی گریه کرد.

قیافشُ نگاه کنین تو رو خدااااااااااااانیشخند از خواب چشاش باز نمیشه ولی فضولی نمی ذاره بخوابه.

 

دو دقیقه بعدمتفکر

اینجام وقتی بیدار شده

منم رفتم عقب پیش کوروش و یکم شیر خورد و خوابید البته منم کنارش یه ساعتی غش کرده بودم.خجالت بعد دیگه کم کم شهر ها رو رد کردیم. فاروج, شیروان, بجنورد, مینو دشت, جنگل گلستانخیال باطل. هوا هوای بهشت بود. واقعا دلم میخواد توی همچین جایی زندگی کنم.مژه

 دیگه رفتیمُ رفتیم تا ساعت 1 که خسته و کوفته رفتیم رستورانی به نام حسن آقا نیشخندناهار خوردیم و باز رفتیم تا رسیدیم پلاژهای روبروی دریا! چقدر خلوتـــــــــــ!

چه هوایی! چه بادی می وزدید. اینقدر خلوت بود که پلاژا خیلی خیلی ارزون شده بود. شبی 35 تومن یه جایی که همه امکاناتُ داشت.تعجبمژه 

اولین جایی که دیدیمُ گرفتیم و البته یه تراس با ویو رو به دریا هم داشت. تا دریا 10 قدم بود فقط و عالی بود کلا! بعدشم که از خستگی غش کردیم و ساعتای 7 بود که حاضر شدیم رفتیم دریا. آروم و خلوت. یه ساعتی نشستیم و بعدشم با ماشین رفتیم بابلسر گردی. از بازار یخورده خرید کردیم. من یه جفت دمپایی خریدم که تا همین الان پامهخنثینیشخند البته شستمشونا! یه بادبزن خریدیم برای درست کردن جوجه. بعد دو تا روسری از این نخی بزرگ بزرگا خریدم یکی برای خودم یکی برا خواهر جونیم. دونه ای 6 تومنخیال باطل عاشق این چیزای به درد بخورِ  ارزونم.چشمک دیگه یه شیرینی فروشیه بود خیلی شیرینی تراش هوس بر انگیز بود. دیگه منم توی سفر به خودم بد نمی گذرونم. رفتم نیم کیلو کیک اتریشی پر از کاکائو و شکلات خریدم بعد که میخوردی از توش یه کرم کره ای میزد بیرونــــــــاسترس الان دلم میخواد باززززززززز!! بعد همشُ می بلعیدم یعنی!!گریه بعد دیگه یادم نیست چیزی خریدیم یا نه! بعد رفتیم رودخونه بابلسرم دیدیمُ برگشتیم دریا. باز یه ساعتی بودیمُ برگشتیم پلاژ  محمد تو تراس مرغایی رو که از خونه تو پیاز آبلیمو گذاشته بودم و با یخ رسونده بودیم به اونجا رو کباب کرد و زدیم بر بدن و  خوابیدیم. 

سه شنبه 17.2.92:  صبح رو با اون کیکای خوشمزه+ یه لیوان شیر شروع کردیم بعدشم پیش به سوی دریا! از این سطل و ملاقه هاخنده چیه اسمش خوب؟ برای کوروش خریدیم و بردیمش لب دریا بازی کنه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ولی جوگیر شده بود همش می خواست بره تو دریا. منم که خاطره خوشی ندارم از دریا. نگران ( چند سال پیش که شمال رفته بودیم یه بنده خدایی سرُ مُرُ گنده ( درست نوشتم؟نگران) جلوی چشممون رفت دریا جنازش برگشت!!!استرسهر چی سینشُ فشار میدادن فایده نداشت!!وقت تمام) بعد دیگه باز رفتیم دور دور و یه رستوران پیدا کردیم اسمش نمی دونم پورشه نیشخند پوشهنیشخندمتفکر یه همچین چیزی بود. من ماهی سفید و محمد کباب سفارش دادیم و رفتیم گشتیم تا حاضر بشه بگیریم ببریم پلاژ. آها راستی قبلش رفتیم باغ وحش اونجا. یه عالمه طوطی از این خیلی بزرگا آزاد رو شاخه ها نشسته بودن.خنثی 

 

 

بعد من

 

بهشون تخمه میدادم از خود راضی. ولی بقیش همه حیوونای اهلی بود. اردکُ بزُ مرغ و خروسُ بوقلمون بین اونام یه خرس بدبختی رو ول کرده بودن. حالا معلوم نیست از کجا گرفتنش!نیشخند

 

 

 

راستی کانگرو هم داشتلبخند

 

خوب بود ولی کلا.دیگه عصرشم پیاده رفتیم بازاراشُ پیدا کردیمُ من یه دامن شلواری خریدم 15 تومن. محمدم یه شلوار لی 42 تومن و یه تی شرت 18 تومن ( خیلی ام جنساش عالیه!! ارزونم بودددددلبخند ) بعدشم که باز از اون کیکای دیروزیش خریدم+ یه پیتزای کوچیک از همونجا برای کوروش با توت فرنگی و محمدم برای مامانش گل بهار نارنج شب قبلشم گوجه سبز خریدیم کیلویی 3 تومنخوشمزه مشهد کیلویی 7 تومنِ! برای همین ذوق زده شده بودیم.زبان دیگه برای کوروش یه جفت دمپایی خریدیم و باز پیاده رفتیم رودخونه و خلاصه یه 3 ساعتی پیاده روی کردیم.خنثی اونم من!!! منِ تنبللللللللل! بعد برگشتیم پلاژُ نمازُ استراحت! بعدشم باز پیاده رفتیم به نزدیک ترین پیتزا فروشی و غذامونُ خوردیم و نرسیده به پلاژ خوابمون برد.

نیشخند راستی صبحشم منُ کوروش سوار اسب شدیم

 

  

 

چهارشنبه 18.2.92: صبح جمع و جور کردیم و رفتیم صبحانه رو دم دریای طوفانی بهمراه طوفان شن خوردیمُ ( ساعت 7 )

 

 

شب قبل بعد از حموم

 

عدشم راه

افتادیم به سمت ساری! گفتیم برمی گردیم ولی تیکه تیکه نگه میداریم و خلاصه که آسه آسه میایم. بعد

ساری شلوغ بود. راستی یادم رفت بگم اومدنی همه جا بیلبورد زده بود که 18 ام ری...یس جم...هور

مردمی؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!خنثی میاد ساری! اینجوری ننوشته بود ها! لپِ مطلبُ عرض کردمنیشخند بعد ما که

داشتیم برمیگشتیم دیدیم بعلهــــــــــــــــ!! چشممون به ماشین بنده خدا روشن شد و البته به مردم

نازنینی که منتظرشون بودن!استرسبعدش دیگه رفتیم گرگان و یه مغازه ای نوشته بود اردک!خوشمزه ولی

نداشتخنثی باز مرغ گرفتیم. بعد نهار خوران نگه داشتیم. من عاشق گرگان شدم شدیددددددددددددددد!!

چه قدر شهر قشنگُ تمیزیه! همشم به فکر نازی جونم بودم. همش بهش فکر میکردم الان کجای این

شهرِ!! کاش یه آدرسی, شماره ای, چیزی ازش داشتم میدیدمش!خیال باطل تو جنگل زیر اندازُ دم و دستگاه

جوجه زنی رو راه انداختیم و جوجه ها آماده بود که یه بارونیــــــــــــــ گرفت مثل اینکه شلنگ باز کنن رو

سرمون!تعجب  مام با سرعت نور جمع کردیمُ رفتیم توی ماشین غذامونُ خوردیم. راستی از دیروزش

دوربینمون به خاطر اینکه شن رفته بود توش دیگه کار نمیکرد. یعنی چه منظره هایی رو برای عکاسی از

دست دادیمگریه حالا باید ببریم درستش کنن!!ناراحت بعدشم دیگه منُ کوروش عقب ماشین بازی و خوابُ

اینا ( کلوچه هم خریدیم از گرگان ) تا رسیدیم بجنورد باز یه دو ساعتی اونجا رفتیم یه پارکی و کوروش به

دوچرحه یه دخترِ که خودش نبود و مامانش نشسته بود کنارش روی زیر اندازنیشخند ( تعریف کردنم تو حلق

تک تک شما عزیزان نیشخند) گیر داده بود. منم سوارش کردم البته با اجازه و با خانومِ دوست شدم و چایی و

شکلات هم مهمونشون شدیمُ. خیلی خوش برخوردُ مهربون بود این خانوم. تازه برای کوروش ماکارونی هم

دادن. ولی بیشتر لگد کردخنثی خانوم بجنوردی مهربون و خوش برخورد ممنونیم ازتون.بغل دیگه

برگشتیمُ برگشتیمُ برگشتیم ولی مگه راه تموم می شد؟؟؟؟ ساعت 1 نیمه شب بود که رسیدیم مشهدُ

اول رفتیم دم در خونه مامان اعظم اینا  و کلیدامونُ گرفتیم و کلوچه هاشونُ دادیم. بعدشمم اومدیم خونه. منم که تا خونه مرتب نسبی نباشه خوابم نمی بره. کوروش که از توی ماشین خواب بود. شام نخوردهخنثی

 محمدم خوابید اونم شام نخورده ولی کلی تخمه و شکلاتُ اینا خورده بودیم. منم جمع و جور وسایلُ,جا

به جا کردنشونُ, شستن لباسها در حمام با دستخنثی ( بله باز ماشین لباسشوییمون خرابه ننه!!) و پهن

کردنشونُ گردگیریُ خلاصــــــــــه!!! شد ساعت 3 بعدشم یه چایی گذاشتم با چای سازمونابرو

بلــــــــــــــه! شماهااااااا که ندارین!!گاوچران گفتم بشینم بنویسم تا یادم نرفته. مژه اینقدر دلم برای اینجا و

شماها تنگ شده بود که خدااااااااااااا میدونه. کوروشم پسر خوبی بود تو این سفر. فقط فهمیدیم باید

خستش کنیم تا توی راه کمتر اذیتمون کنه و البته خودشم کمتر اذیت بشه. راستی!!! مامانم اینا نمی دونن ما اومدیم می خوام فردا اول زنگ بزنم با گوشیم بگم ما گرگانیم ده دقیقه بعدشم برم خونشوننیشخند دارم از خواب میمیرمابله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

اتنا مامان نگین
19 اردیبهشت 92 13:06
سلام عزیزم رسیدن به خیر البته اینقد قشنگ نوشتی انگار من هم تو سفر بودمخدا رو شکر که بهتون خوش گذشت .کاش اینجا هم میومدی


کاش شمام تو سفر بودین واقعا من که خیلی دلم میخواست پیشتون میومدیم ولی وقتمون خیلی کم بود. ولی حتما یه بار میایم قولــــــــــــ شما بیاین مشهد خوب
گلناز
20 اردیبهشت 92 11:56
سلام زهره جون کجایی بابا دلم تنگ شده بود واستون ،هی میومدم به وبلاگ سر میزدم میدیدم هییییییج خبری نیست!رسیدن به خیر خوش گذشته که خدا رو شکر...میشه بگی کدوم شهر و کجا رفتی با همچین قیمتی راضی بودید؟به مامی جونم سلام برسون، کوروشم


همین دور و برا خانوم خانوما دل ما بیشتر تنگ شده بود که!! نیستی چرا؟ ما بابلسر بودیم. فکر کنم چون فصل امتحانای بچه هاستُ مسافر کم بود اینقدر ارزون بود
مامان اراد
20 اردیبهشت 92 14:30
رسیدن بخیر
کیف کردم بابا
نمرت 20
ای ول دختر خوبم زهره جووووووووووونم
تو نامرد که یادی نمیکنی از ما
دلم برا خودتو پشرت تنگ شده بود
سوغاتی مایادت نره!!!


ممنونم عزیزم. سوغاتی شما همین پست زیبا بود دیگه
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
21 اردیبهشت 92 3:48
سلام زهره جون...اين آدرسه جديده وبلاگمونه....وبلاگ نيني وبلاگيمون مسدود شد....لطفا لينكمونو تغيير بده و بيا پيشمون...منتظريم....


عزيزم كوروشي همه عكساتو ديدم بعدا قول يدم سر فرصت بيام بخونمت


باشه عزیزم. ممنوننم
مامی کوروش
21 اردیبهشت 92 9:01
یعنی من تو کف این تعریف کردنتم ، وسطش یه نفسی تازه کن خواهر !!! خدا رو شکر خوش گذشته و حسابییییی خوردنی زدی بر بدن ... شمالم که هر چی می خوری سیر نمی شی لامصب !!! منم همین مشکل رو دارم وقتی می رم اونجا !!!!




چه کنم که وقتی جو نوشتن بگیردم ول نمی کنه لا مصب واقعا چرا سیر مونی نداشتم ها؟
فرنوش
21 اردیبهشت 92 15:38
رسیدن بخیر خانوم گل
راستی گوجه سبز اینجا از کیلویی 20 تومن هست تا کیلویی 12 تومن


واویلا, مگه کجایید شما؟
تینا
21 اردیبهشت 92 16:24
وواااای واای منم هوس شمال کردم اینجوری که نوشتی
ایشالا همیشه به تفریح و خوش گذرونی عزیزم
بلههههه چه سورپرایز خوبی


به زودی با عشقت تینا جونم
شقایق مامان آرشا
21 اردیبهشت 92 16:48
همیشه به سفر و خوش باشین


ممنون گلم
ملی
22 اردیبهشت 92 19:12
واقعا تعریف کردنت تو حلقم
من از بابلسر متنفرمممممممم می دونی که خانواده گودزیلا اونجان
اما راست می گی گرگان حرف نداره
منکه بمیرم هم خسته باشم کار نمی کنم آفرین به اراده تو



وا خانواده گودزیلا کیــــــــــه؟ دیگه خسته شدم از این اخلاقم.پدرمُ درمیاره
مرجان مامان آران
24 اردیبهشت 92 17:52
به به چه عكسايييييييييي
چه مامان باحاليييييييييييييي
خوش باشيد عزيزم هميشه به گردش و تفريح


مرسی خانومی لطف داری شما! به باحالی شما که نمی رسیم عزیزمممم
شهرزاد
26 اردیبهشت 92 1:41
salam zohre Joni. baZ in bala gerefteie kesafate bishoor terekid.man shonamo amal kardam vase hamin dir omadam.tahe safarname boda zohrepolo.kheili behemon khosh gozasht.maro ham ba khodet hameja bordi.ghorbonet ba maram


بابا برو شوتش کن بیرون این سیستم خاک برسریتُ!
چه حالی میده با رفقا بریم سفر نه؟
عطیه
27 اردیبهشت 92 12:08
رسیدن بخیر کوروشی


ممنونم
شهرزاد
28 اردیبهشت 92 8:42
سلام زهره جونی؛من الان بیمارستانم؛اومدم زخم شونمو دکترببینه؛دیدم وای فای داره اومدم سربزنم بهت؛ته کامنته متفاوتما


بلا به دور!! چی شده شونت؟
اتنا مامان نگین
28 اردیبهشت 92 12:05
اپ کن عزیزم منتسلما


عکس جدید ندارم دلم نمیره به پست گذاشتن
من و دخملی
29 اردیبهشت 92 16:30
رسیدن بخیر... امیدوارم همیشه به سفر و خوشی

ممنونم عزیزم. شما هم همینطور
مامی کوروش
30 اردیبهشت 92 13:57
کجایی زهره جون ؟


همین جام ولی نمیدونم چرا دستم به نوشتن نمیره!!
مانی محیا
30 اردیبهشت 92 14:53
میبینم که میرید بابلسر ما و خوش میگذرونیدو خوب، ما هم از خوشی شما لذت میبریم. باور کن خودم سالی یه بار میرم دریا. موندم اینهمه راه تموم نشدنی... خسته نباشید واقعا... ما که عشق امام رضا نباشه سالی یه بارو کنسل میکنیم. ما فقط جاده شمال تهران کارمیکنیم فقط.. راستی به عکس از یه هنر پیشه گرفتم کپ تو هست زهره جان. میدونی کدومو میگم. بعدا عکسشو میذارم برات


بله ما عشق دریاییم خوب چه کنیم خواهرررررر
ایشالا خواستی مشهد بیای خبرم کنیا
وا کی شبیه منه؟حتما عکسشُ بذار ببینم کیو میگی