کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

کوروشکِ باهوشِ 15 ماهه من

1392/1/18 1:07
نویسنده : مامانی
755 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای مهربونم. امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشید عزیزای دلم. خوشحالم که باز وبلاگا

رونق گرفتن. دلمون پوسید بابا! به هر کی سر میزدم هیچی ننوشته بود. این روزا کوروش:

!) خیلی شیطون بلا شده! اگه یه مدت تو صندلی غذاش باشه چار تا انگشتاشُ میکنه تو حلقش بعد

صدای بالا آوردن درمیاره!! مجبور میشیم از اون تو درش بیاریم!!خنثی کوروش جان روش جلب توجه کردنت تو

حلقم مادرررررررر!!

2) یه چیزی که نباید برداره رو ورداشته و میبینه داریم بلند میشیم ازش بگیریمش ( مثلا موبایل ) چنان با

سرعت میدوه و فکر میکنه نمی تونیم بگیریمش مثلا! به این حالت یه لبخند پهن شیطنت بار هم اضافه

شود!!یول بازی محبوبش اینه که دستاشُ میزاره روی صورتش ما میگیم وای کوروش کوووو؟ اونم

نیشخنددستاشُ برمیداره و میزنه زیر خنده

3) هر روز میره میچسبه به تابش و اِ اِ اِ میگه یعنی بیاین منُ سوار کنین! منم چند روزِ روی تاب همینجور

که تاب میخوره براش کتابم میخونم. خیلی دوست داره! راستی بچه ها کسی میدونه از کجا میتونمم

کتابایی مثل "حسنی نگو بلا بگو " یا " توی ده شلمرود  یا کتابایی مشابه با شعرای زیبا و نوستالوژیک رو

پیدا کنم!! مشهدیا بگین لطفا!! 

4) بهش میگیم بگو آب با زبونش یه صدایی درمیاره شبیه بشکن زدن!!متفکر

5) یاد گرفته برای دراوردن لج من یا بهتر بگم جلب توجه میره روی مبل و شاسی عکسای 6 ماهگیشُ

ورمیداره و با صدای نازک با نی نی توی عکس صحبت میکنه!!خنده بعد عکس نی نی رو با خودش میاره

پایین و باهاش حرف میزنه و با خودش راه میبردش!! امروز بهش گفتم کوروش نی نی رو بذار سر جاش

بعد بریم تاب تاب! رفت روی مبل و داشت سعی میکرد بذاره عکسشُ روی دیوار! بعدشم رفت جای تاب

واستاد!!!هیپنوتیزمقلب

6)  امروز با هم رفته بودیم پارک سر کوچمون! راهشُ میکشه میره انگار نه انگار مادری داره!! برای خودش

مثل مردای بزرگ راه میره هر از چند گاهیم به نی نیا لبخندی میزنه و بغلی و ...چشمک بعد با خودمون

موتورشم برده بودیم. سوارش نمیشد. نی نیای دیگه میومدن سوار میشدن بعد نمیدونم کوروش چجوری

میفهمید! بدو بدو میومد کنار موتورش می ایستاد و فقط نگاه میکرد!! خنده اون طفلکیا هم پیاده میشدن

سریع! امروز برای اولین بار روی سرسره که گذاشتمش کلی کیف کرد و از خنده روده بر شده بود. تازه

داشت سرسره رو برعکس میرفت بالاخنثینیشخند

7) دیشب رفته بودیم حرم ( جای همتون خالی بود عزیزای من ) قلب با آقا یحیی و خانومش. کوروش

چشمش افتاد به وضو خونه ای که وسط بود و آقاها میومدن وضو میگرفتن!! وای مگه از اونجا تکون

میخورد؟کشیک میداد ببینه کی میاد وضو میگیره سریع میرفت کنار همون آقا می ایستاد و دستاشُ

میگرفت زیر آب!! یاد گرفته بود از جای آب خوری لیوان در بیاره!! تند و تند لیوانارو درمیاورد!! دیگه به زور بغلش کردم اوردم  روی فرش پیش خودمون! داشت اسراف میکرد خوب!!مشغول تلفن بعد تو راه برگشت رفتیم

آس برگر و اِلِمان های قشنگ شهرمون رو هم دیدیم. بعد  یه ماشینی ( فکر کنم 207 بود

) با سرعت جتــــــ از کنارمون رد شد!!  بالافاصله دیدیم که 6 تا ملَق خورد و چپکی افتاد رو جدول!!! نگران 

ولی گویا اِیر بگش باز شده بود چون بلند شد ایستاد! تازه به جند تا ماشین دیگه هم زده بود!!!بای بای

8) 13 بدر صبح زود برای اینکه به ترافیک نخوریم حرکت کردیم و رفتیم مایون! وایـــــــــ رودخونه پر آّب تا سر

زانو, هوا عالی, همه جا سبز, ظهر جوجه هایی که رئوف گلم کباب کرد و خوردیم و مامان برای عصر آش

رشته پخته بود که تو هوای سرد دم غروب اونجا خیلی چسبید. بعدشم که زیر کرسی کلاه قرمزی و

پایتخت و دیدیم و تخمه و چایی خوردیم. ساعت 12 شب حرکت کردیم و اومدیم خونه و کوروشُ یه حموم

حسابی بردمشُ بعدشم خوابیدیم.  

راستی* خواهر گلم اسباب کشی داره! اون روز که داشتن اسبابا رو میچیدن من نمیدونستم. بهم نگفته

بودن! بعدش که فهمیدم دیدم جایی ندارم کوروشُ ببرم. مامانمم همونجا بود نمیشد کوروشُ ببرم پیشش!

خیلی ناراحتم و عذاب وجدان دارم. خدا کنه درکم کنی خواهری!! ببخشیدخجالت

اینم عکسا:

حمیدرضا اون روزی که باغ بودیم.

عکس بازی سه نوه خانواده مانیشخند

دایی رئوف در مایون دنبال جک و جونور روی کوهها!نیشخند

بقیه عکسها در ادامه مطلب 

کوروشی که بعد از کلی شیطونی در بند شدهخنثی

 

مامان زهره در کوچه باغهای مایون 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

پرهام ومامانش
18 فروردین 92 0:58



مامان اتنا
18 فروردین 92 1:49
خصوصی عزیزم


دیدم آتنا جون
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
18 فروردین 92 4:07
خوش باشيد عزيزم...
انسي جونو از خواب بهاري بيدار كن بگو بياد عكساي پسرشو بذاره....


ممنونم انسی طفلی به نت دسترسی نداره این روزا
مامی کوروش
18 فروردین 92 8:17
همیشه به سفر و خوشی عزیزم
گویا این تظاهر به تهوع ابتکار نسل جدیده
ما هم یه دونه اش رو داریم


واویلا! ابتکارشون تو حلقمون بابا! برای معدشون خیلی بده!!
گـُ لـ ی
18 فروردین 92 11:36
اگه اون کتابا پیدا بشن خیلی باحالن ..

خدا کوروش رو واسه تون نگه داره؛ سایه تون هم از سرش کم نشه ..


نمیدونم کجا دنبال این مدل کتابا بگردم. اصلا پیدا نمیشه!! همش از این کتاب جینگیلی ها هست تو بازار
ممنونم مهربونم
nafi3
18 فروردین 92 13:34
وااااااااای چه مایون باحال شده رودخونه وقتی ما اومدیم شانسمون 4 قطره بیشتر آب نداشت


همین بارونای اخیر اینقدر باحال کرده مایونُ! واقعا آب مایه ی حیاتِ! صداش آرامش بخشِ حتی
مامان اتنا
18 فروردین 92 16:09
چقد خوب که بهتون خوش گذشته دست دائی جون ومامانی هم درد نکنه .بابت چیزای خوشمزه که درستیدن.بابت تموم تغییرات بانمک کوروش جون هورااااااااااااا.به قول مامان بزرگا داغشو نبینی مادر


ممنونم عزیزم. واقعا دستشون درد نکنه
مامان اتنا
18 فروردین 92 16:13
اره زهره جون جونم برات بگه ماهیش کپور بود که شکمشو چاقو زد وبعد از شستشو کامل قسمت داخلشو رو منقل پختوندوبعد اون مواد رو که اهوازی ها بهش میگن هشو روروش گذاشت واز سمت پوستش کبابی کبابیش کرد.مواد هشو هم پیاز داغ وسیر داغو وتمبر هندی بود که قشنگ مثله سس شده بود من که خیلی خوشم اومد البته با ماهی قزل الا هم درست کرده بود.



مرسی از توضیحاتت خانومی! دلم میخواد درست کنم ببینم کی تنبلی اجازه میده راستی فشار آدم نمی افته با این همه چیزای سردی که رو ماهی زدین؟ خود ماهی هم که طبعش سردِ!!!
شهرزاد
18 فروردین 92 17:32
سلام زهره جونم؛ابتکاربچت توحلقم؛حمیدرضاخیلی جوجوشده؛کوروش هرچی بزرگترمیشه بامزه ترمیشه آ؛مسئولین رسیدگی کنن؛بعدم دخترم زهره دربرای ورود و خروجه ن برای بارفیکس؛ازقدیم گفتن ک بااین دراگردربند درمانند،درمانند


اولا که علیک سلام. دویُمن که حمیدرضا نقس منه! ابتکار پسرمونم تو حلق خودمونِ!! بی کلاس ژست گرفتم!!
عطیه
18 فروردین 92 19:20
واااااای این همون رود خونه اس که با هم رفته بودیم؟؟!!!چه قدر پر آب شده


آره گلم. خوب باید بهار بیاین اینجا تا رودخونه پر آب باشه
تینا
19 فروردین 92 20:28
واااااااااای عزیز دلم چه کارای با مزه ای میکنه این کوروش.کلی خندیدم.بوسش کن از طرف من
چقد باحال و با صفاست این مایون


آره قربونش برم عشقمُ! الان که مریض شده فداش شم
آره خیلی خوبه! جای شما خالی
مانی محیا
20 فروردین 92 13:38
سلام. مامی فعال. فعال ترین عضو تو این روزها شما بودیها.. آفرین. از دیدن عکسات شاد شدم..


آره عزیزم. مسافرت نرفتیم. چه جایی بهتر از اینجا
مامان اراد
22 فروردین 92 12:17
با چادر خیلی خوشگل میشیا بخصو اگه بخندی!!!پررو نشو ببخند نیشو
میگم پسرت روسری چقدر بهش میاد دلش خواهر میخادا بفکرش باش بجا اینکه بیای با من دعوا کنی ببین بچه چی میخاد


مرسی عزیز دلم بیخود خواهر میخواد واااااااااااا!!!