کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

این چند روز

1392/1/10 15:42
نویسنده : مامانی
780 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه شارژ اینترنتم تموم شد. شروع کردم به جمع کردن وسایل برای رفتن به باغ پدرشوهر انسی و حاضر شدن برای مهمونی عمه نسرین. بعد از عید دیدنی مستقیم رفتیم پیش انسی جونی و خانواده شوهر دوست داشتنیش مخصوصا مادر شوهرش که من عاشقشونمم.قلب دیگه اونجا که میریم اینقدر دور همی خوش میگذره که دلم نمیخواد برگردم خونه. علاوه بر این وقتی لذت کوروشُ از راه رفتن تو اون محیط بزرگ و باغ زیبا رو میدیدم خیلی بیشتر دوست داشتم بمونیم. کوروش صبحا که بیدار میشد بدو بدو میرفت سمت در که بره تو باغ راه بره و با شلنگ بازی کنه. الهی قربونش برم که اصلا به من کاری نداشت فقط هر از چند گاهی میومد پیشم که بوسش کنم و باز میرفت. حمیدرضام که این روزا یک عدد تخس ناقلای قلدر شدهخنثی

دنبال کوروش میاد و یقه لباسشُ میگیره میندازتش رو زمین میشینه روش!!! کوروشم که فکر میکنه یک پسر بزرگه و نباید با حمیدرضا درگیر بشه!  هیچ کارش نداره و فقط نازش میکنه. من عاشق خودتُ مرامتم عسلم. 

یه خبر خوبم این که زکیه جون ( خواهر شوهر انسی که مثل خواهر خودم میمونه ) منتظر یه نی نی کوچولوِ!

اینقدر خوشحال شدم از این بابت که خدا میدونه. خلاصه عیدی هم گرفتیمُ جمعه از باغ اومدیم و رفتیم مایون باغ بابا علی (بد نگذره به ما؟ ) اینقدر مامان ملی و بابا علی خوشحال شدن از دیدن کوروش که خداااااااا میدونه  ظهر هم یک قرمه سبزی مامان پز معرکه خوردیمُ زیر کرسی خوابیدیم و شب ساعت 12 برگشتیم خونه. باز میام الان میخوایم ناهار بخوریم

راستی: اون شب پای کوروش خوب خوب شد. سمانه جون ( خواهر شوهر بزرگِ انسی ) میگفت مائده جون هم وقتی همسنای کوروش بوده همین اتفاق براش افتاده وقتی بردنش دکتر گفته این انفاقُ بهش میگن اسپاسم رشد که به خاطر قد کشیدن استخونا اتقاق میفته. دوستون دارم که اینقدر به فکرین عزیزای دلم :*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

فرنوش
11 فروردین 92 8:43
سلام زهره جون خوبی
این اتفاقی که واسه پای کوروش افتاد واسه برادرزاده منم افتاد
کلی دکتر بردن و آزمایش و حتی عروسمون میگفت یکی از همسایه هاشون گفته از ما بهترون هست اونجا و این حرفا
ولی در نهایت بدون هیچ دارویی خوب خوب شد خداروشکر
ولی خب هیچکدومشون نتونستن تشخیص بدن که چی بوده

البته برادرزاده من روزی یه بار این اتفاق براش میفتاد و شدیدا گریه هم میکرد


ممنونم که تجربتُ در اختیار من گذاشتی. از ما بهترون بدبخت این وسط چی کارن!!؟ ولی من فکر کنم به خاطر همون رشد استخوناست این مشکل
) zohre)mamane kurosh
12 فروردین 92 12:26
سلام خانمی چه وبلاگ قشنگی داری من تازه با وبلاگت آشنا شدم آخه منم قرار مثل شما تا چند ماه دیگه صاحب یک نی نی خوشگل بشم در ضمن یک سوالی ازت داشتم اگه میشه جوابشو بده توی این پستت از مادر شوهر انسیه خانم که فکر کنم خواهرت باشه تعریف کردی ولی بلانسبت تو و خواهرت هیچ مادر شوهر خوب نمیشه مگر برای آدم های احمق ولی شایدم من اشتباه می کنم خواهرت آدم خوب و با شخصیتیه که گیرش مادر شوهر خوبی اومده ازت می خوام اگر حوصله داری بنویسی خواهرت یا همین انسیه خانم چه کار می کنه که برای مادرشوهرش عزیزه ببخشید من هنوز وبلاگ درست نکردم دارم از وبلاگ شما دوستان ایده می گیرم هروقت درست کردم بهت اطلاع می دم.روشنک از تهران


سلام شراره جون مهربونم. در جواب سوالت باید بگم اون چیزی که من از رابطه مادرشوهر عروس درک کردم اینه که باید هر دو طرف سعی کنن همدیگرُ بفهمن! مثلا عروس باید درک کنه یه مادر چه الفتی داره نسبت به پسرش و نباید سخت گیری های بی مورد داشته باشه. در مورد مادرشوهر خواهرم تا اونجایی که من میدونم ایشون یک خانوم خیلی مهربون و آرامش طلب هستن که فرقی بین دخترا و عروساشون نمیذارن. صبر خیلی بالایی دارن و واقعا دوست داشتنی هستن به طوری که من عاشقشونم چه برسه به عروساشون. اصلا اهل دخالت تو زندگی عروسا یا داماداشون نیستن و در مقابل وقتی به عنوان یه مادر عروسارو نصیحتی هم میکنن اونا میدونن که دوستانست و خوشحالم میشن. حتی من از صحبتاشون درس میگیرم. به نظر من نباید روی حرف یک نفر صرفا به خاطر این که مادرشوهرِ یا عروسِ یا خواهر شوهرِ قضاوت کرد. باید فکر کنیم این حرفُ مادر خودت زده. منتظر دیدن نی نی تم. و البته خوندن خاطرات قشنگت عزیزم.
شهرزاد
13 فروردین 92 21:47
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام زهره جونه من خوبی؟دلم یه ذره شده بود واستون.عیدتون مبارک.زهره جونی بمیرم خداروشکر که کوروش خوب شد.چقد ناراحت شدم یه لحظه ایشالله همیشه حالش خوب و سالم باشه.دوستت دارم هزار تا


مرسی شهرزاد جونی مهربونم.ببخش اینقدر دیر کامنتتُ جواب دادم عزیزم. من بیشتر دوست دارم خانوم خوشگله
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
16 فروردین 92 1:56
......`....%%%.
......`,%%%%%%` ........(¯`°v°´¯)
.....`,%%;,%,%%% .........(_.^._)
..,%%; %%% %%%
...`%/% %//%%%_%
..%(%%, %% %/; %%
..%_ %%.%/%__/%%
..,%% / %%;%%
.............`| /
...............|(.___;@@;.,..;@@;
...............|.| __@@@.;@@@;
...............|.|____ |/_____ |/___
سلام دوست عزيزم...آپم و منتظر حضورت


همه ني ني ها يه طرف ني ني زكيه جونم يه طرف!!!


واقعا ها! نی نی توپولی زکیه وای دلم ضعف رفت

محمدحسين(قهرمان كوچك)
17 فروردین 92 1:16
___________________--------
_________________.-'.....&.....'-.
________________\.................../
_______________:.....o.....o........;
______________(.........(_............)
_______________:.....................:
________________/......__........\
_________________`-._____.-'شاد باشي مهربون
___________________\`"""`'/
__________________\......,...../
_________________\_|\/\/\/..__/
________________(___|\/\/\//.___)
__________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت
___________________)_ |_ (__
________________(_____|_____)
............ *•~-.¸,.-~* آپ کردم *•~-.¸,.-~*...........