مادر که میشی!!
مادر که میشی نقطه ضعف های زیادی داری! حتی یه تب سنج کوچولو هم میتونه تو رو ناراحت کنه! رنگ
پی پی بچت میتونه عصبانیت کنه! مادر که میشی خیلی ضعیفی, چون عاشقی! مادر که میشی گاهی
از شدت سنگینی بار مسئولیتی که روی شونه هات حس میکنی میزنی زیر گریه! مادر میشی
احساسات متناقض زیادی یه جا حمع میشه! خسته میشی ولی عاشقی, میترسی ولی عاشقی!
خواب و زندگی نداری ولی این بی سروسامونی رو عاشقونه دوست داری! خدایا ممنونم که یک مادرم!
3 روزی میشه که تیکه ای از وجودم تب کرده! دیروز عصر دیگه تبش خیلی بالا بود, بردیمش پیش دکترش.
گفت یه ویروس جدیدِ. این ویروسای عوضی از کجا میان؟ بهش استامینافن و سرماخوردگی میدم. با
چند تا شربت دیگه که گفته از چند روز دیگه شروع کنین! شربت زینکم داد برای اشتهاش. بعدشم رفتیم
از شازده کوچولو برای عشقم اینا رو خریدیم:
شب پاهاشُ گذاشتم تو سینک تا یکم تبش بیاد پایین, ولی بی فایده بود. داروهاشم دادم ولی بازم مثل
یه تیکه پارچه تو بغلم وا رفته بود. تبشُ که گرفتیم خشکم زد! 40 درجه تب داشت. بابا محمد زنگ زد به داداشش بره شیاف استامینافن بخره. ولی 5 تا داروخونه رفته بودن نداشتن خدایا به کجا رسیدیم؟ یه
شیاف چیه که دیگه نباید پیدا بشه؟؟؟؟ هیچی دیگه بعد از یک ساعت مامان اعظم اومد با یه شربت
ایبوپروفن. بهش دادیم و بعد از یه ربع تبش اومد پایین و شد 37 و نیم. تا قبل از اومدن مامان اعظم با
دستمال خیس تبشُ کنترل میکردم.
باز امروزم همینطور تب داره و دل من کبابِ!!!!
پسرم حاضر شده بره دکتر! آب شده بچم
اینم عکس همین الان پسر مهربونم که حتی وقتی داشت توی تب میسوخت هر از چند گاهی چشاشُ
باز میکرد و یه لبخندی به مامانش میزد