یک اتفاق عجیب
دیروز با کوروشم تنها بودیم. دور خونه میچرخید و شیطونی میکرد. از خواب بعد از ظهرش که بیدار شد داشت
راه میرفت که یه دفعه ای نشست و بعدش که میخواست بلند شه نمی تونست!! اول فکر کردم چیزی رفتنه
تو پاش!! ولی چیزی نبود! یعنی یه جوری شده بود بچم که وقتی میخواست بایسته پای راستشُ زمین نمیداشت و با ناامیدی تمام به من نگاه میکرد حدود نیم ساعت اینجوری بود که محمد زنگ زد و بهش
گفتم. اونم به مامان اعظم گفته بود و خودشم سریع اومد خونه. منم در این مدت همه جور فکر ناجوری اومد
به ذهنم! به کفشاش نگاه میکردم گریم میگرفت! تا این که پاهاشُ با روغن زرد ماساژ دادم. کم کم شروع کرد به راه رفتن. نمیدونم چی شده بودی پسرم! فقط منُ به مرز سکته رسوندی! دیشب عید دیدنی
رفتیم خونه عمو صالح _بابا_ و امروز جلوس خونه عمه نسرینِ _بابا_
راستی: شهادت بانوی دو عالم رو به همه دوستان گلم تسلیت میگم.