خونه تکونی, مهمونی معلما, کوروش راهپیما O_o ( امروز 22 بهمن )
اول سلام به همه عزیزای دلم که هی اومدین اینجا و دیدین خبری نیست! جمعه خونمون مهمونی
معلماست و من هم برای اون روز و هم برای عید کلی کار دارم. آخه من یه اخلاقی دارم که نمیتونم یه
دفعه همه کارارو با هم انجام بدم واسه همین خورد خورد و هر روز یه سری از کارامُ کردم. و همچنان
ادامه داره ها!! کارایی که تا حالا انجام شده:
پرده هال شسته شده وصل شده! دو تا صندلی برای میز ناهار خوری خریدیم ( قبلیا خیلی خراب شده
بود ) روکش اون دو تا رو عوض کردیم برای توی آَشپزخونه, قسمت گلامون توی آَشپزخونه مرتب و تمیز
شده, اتاق کوروش تقریبا مرتب و تمیزِ! ( البته چند وقت پیش محمد یه 30 تا جعبه بذر آورد گذاشت کنار
اتاق کوروش و گفتم نمی خواد برای مهمونی ببریشون چون جایی براشون نداشت منم نخواستم اذیت
شه! خوب زیاد ویوی قشنگی نداره ولی عیب نداره ) بعد دیگه آشپزخونه تقریبا تمیزه! دیروز فرش
آَشپزخونه + یه فرش کوچولو که مال تو سالن بودُ بردیم خونه مامانم شستیمش به کمک داداش رئوفم.
دیگه به همه اینا کارای روزانه و پخت و پز و رسیدگی به کورووشم اضافه کنین. خیلی سرم شلوغ بود.
چند روز پیشا رفتم خونه مامانم دیدم انسی یه شلوار خیلی خوشگل و خوش دوخت که طرح قشنگی ام
داشت از مزون سر کوچه مامان اینا خریده ( حراج 40 درصد زده بود ) قیمت اصلیش 110 تومن بود
ولی با حراج شده بود 57 تومن. دیگه شب بعد از برگشتن از مراسم سالگرد بابای مهشید جون ( ناظم
مدرسه ) 18 بهمن منم رفتم یه بیعانه دادم به آقاهه و فرداش رفتم یکی از همون شلوار با سایز کوچیک
تر گرفتم. خیلی تن پوشش قشنگه! اینم عکسش!
بعد دیگه جمعه موهای کوروشُ دوباره اصلاح کردم. ایندفعه خیلی قشنگ شد. جوری که مامانم اینا میگفتن کجا بردیش اصلاح؟
راستی دیروزم با انسی رفتیم رنگ خریدیم برای اولین بار در عمرم موهامُ رنگ کردم. اونم عسلی خیلی
خوشرنگ! خودم که خیلی راضی ام. دست خواهر مهربونم درد نکنه! حس میکنم خیلی بهم میاد.شایدم باز توهم خود داف پنداری زدم.
یه خبر دیگه اینکه انسی جونم دارن خونشونُ عوض میکنن! یه خونه دو طبقه خریدن که طبقه بالا
خودشون بشینن و طبقه پایین مادر شوهر مهربونش. خیلی ام خونه بزرگه ( 180 متر ) البته قدیمی سازِ
و گویا به یه سری تعمیرات نیاز داره ولی خوب خونه بزرگ خیلی خــــــــــوبه! خونه فعلیشون کوچیک بود و دست و پاشون تنگ بود. خواهر گلم خوشحالم برات امیدوارم شیرین ترین روزای عمرت در این خونه منتظر تو و خانواده دوست داشتنیت باشه!
کوروش این روزا همش در حال راه. پیماییِ! نه از اون راه.پیماییا ها! از وقتی بیدار میشه یه بند داره راه میره تا وقتی بخوابه! قربون پاهات برم که خسته نمیشن!
3 شنبه همین هفته ( 24 بهمن ) سالگرد فوت مادر بزرگ و پدر بزرگ مهربونمِ! خیلی دلم براشون تنگ
شده! خیلی پدر بزرگم خوب بود. مادر بزرگم خیلی فهمیده بود. یادشون بخیر! کاش میشد فهمید الان در چه حالین! کاش میشد باهاشون دیداری تازه کرد. ( پدر بزرگم 24 بهمن سال 86 و مادر بزرگم 22
بهمن سال 88 از دنیا رفتن! هر کی دوست داره براشون یه فاتحه بخونه, ممنونم.)
راستی 1* کی راه*پیما*یی رفته؟ خــــــــــــدا شفاش بده!!!
راستی 2* چند روز پیشا رفته بودیم الماس شرق! گفتیم کالسکه کوروشُ از عقب ماشین برداریم که
راحت باشیم. عاقایی که شوما باژین, نبود که نبود. بله درست حدس زدین دزدیده شده!!!اونم از صندق
عقبی که قفل بوده!! وضعیت خیلی گل و بلبلیه! به به!
یه احساساتی تو دلم قلمبه شده!!
خواهر خوبم! نمیدونی چقدر خواهرانه هامونُ دوست دارم. حتی کل کل کردنامونُ! حتی وقتی از دستم
حرص میخوری یا من از دست تو بازم عاشقتم! قلمبه جونم خیلی خوبه که ما همُ داریم. خیلی خوبه که
میتونم به عنوان یک خواهر بهت تکیه کنم و مطمئن باشم هیچ وقتِ هیچ وقت پشتمُ خالی نمیکنی!
ممنونم که نگرانمی و همینی که هستمُ دوس داری! مرسی مهربونم.
همسری نوشت: محمد جون! درستِ که خیلی حرصم میدی! ولی خیلی ام مهربونی! ممنونم که
خوبی! هستی و پشت منُ کوروش به تو گرمِ! ممنونم که با گذشتی! با محبتی! قلب بزرگی داری و هر
کی بهت بدی کنه زود فراموش میکنی! امیدوارم همیشه سلامت باشی. منُ کوروش دوست داریم
بابایی.
اینم چند تا عکس! باز دوربینم خونه مامان جا موند, این عکسارَم ریخته بودم تو لبتاپ وگرنه الان عکسی
نداشتم.