قدمهات استوار پسر مهربونم
پاهای کوچولوت! دستای مردونه و بزرگت! نگاهای همچنان متعجب و مهربونت! صدای یــــــــــــــــــــــــَه
گفتنت که تازگیا برای همه چی با یه حالت تعجب و سوالی میگی و مثلا داری اجازه میگیری!!! خنده های
زور زورکیت همه اینا منُ به حالت تعجب و بهت و عشق میرسونه! چه احساسات متناقضی!!
واقعا زندگی به خودی خود معجزه بزرگیه! تو! همون نی نی کوچولویی که پوست بودی و استخون! همون
پسرک ناتوانی که یه گوشه میخوابوندمت و راحت به کارام میرسیدم. تو واقعا همونی؟ کاش زمان می
ایستاد تا من می تونستم عطر تنت رو با تک تک سلولای بدنم جذب کنم! کاش این روزا تموم نشن! کاش
همیشه اینقدر عاشقم باشی! عاشقت باشم.
چقد خوبه که تو هستی! چقد خوبه تو رو دارم. چقد خوبه که از چشمات میتونم عشق بردارم. دوست
دارم پسرم.
چند روزِ کاملا راه میری! چقدر بامزه میشی وقتی تند تند میای سمتم. یعنی واقعا دلم میخواد اینقد
محکم فشارت بدم که تو آغوشم غرق بشی!
دندونای بالات 4 تاش باهم درومده! چقد خوشگل و سفیدُ درشت! و به قول خاله انسی خیلی ضخیم.
این روزا همش یا داری میگی اِاِ اِ اِ یا یــــــــــــــــــــــــَه؟؟؟ نمیدونی چقدر بانمکی کوروش!
نمیــــــــــــــــــدونی!
مهربونی مشخصه بارزتِ! مامان ملی هم که همش داره میگه کوروشِ مهربونم! کوروشِ مهربونم!!!!
اصلا حسادت تو خونت نیست! البته منم آدم حسودی نیستم! محمد هم همینطور. (گاهی حرفایی میزنم
که شاید آدمای دور و ورم فکر کنن شاید حسود باشم ولی خودم خوب میدونم اصلا از خوشحالی و
موفقیت بقیه ناراحت نمیشم, حتی ذوق زده هم میشم و براشون دعا میکنم.) مثلا یکی یکی عروسکاتُ
میاری میدی به من میگی جی جی! یا یه روز حمیدرضا داشت از من شیر میخورد اومدی خم شدی لباتُ
چسبوندی به لپشُ بوسش کردی!! بعدش رفتی پی کارت! برام عجیب بود! چون بچه ها حس مالکیت
زیادی نسبت به ماماناشون دارن! نه؟
امشبم یکی از عروسکات که شبیه نوزاداستُ برداشتم و نازش کردم! بغلش کردم! بالا انداختمش!
بوسش کردم. فقط با یه حالت خیلی ناز و مهربونی به این صحنه ها لبخند میزدی و خوشحال بودی!!
عاشق این مرامتم کوروش نازنینم.
راستی1 * چند روز پیش رفتیم دیدن عروس دایی گلم که تازه زایمان کرده. یه پسر ناز به اسم محمد حسن! که طفلی زردی داشت و زیر مهتابی بود. کوروش که اول خواب بود و بعدش بیدار شد و کم کم شروع کرد به کشف خونه مردم. بعدشم با انسی و مامانم و آقا یاسر و بچه ها رفتیم البسکو که جنساش آف خورده بود و من چند تا شلوار برای کوروش و برای خودم 2 تا بلوز خیلی ناز خریدم+ 2 تا حوله دستی. بعدشم محمد اومد پیشمونُ بعدم رفتیم پیتزا کنج تو هاشمیه.
راستی2* خوشحالم که خوب شدی عزیز دلم
راه رفتن تو خونه مامان اعظم
دیشب که داشتیم پیاده میرفتیم خونه مامان اعظم
اینجا در حال خرید اون کارامل کــــــــــــــــصافط