کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

قدمهات استوار پسر مهربونم

1391/11/18 2:19
نویسنده : مامانی
720 بازدید
اشتراک گذاری

پاهای کوچولوت! دستای مردونه و بزرگت! نگاهای همچنان متعجب و مهربونت! صدای یــــــــــــــــــــــــَه

گفتنت که تازگیا برای همه چی با یه حالت تعجب و سوالی میگی و مثلا داری اجازه میگیری!!! خنده های

زور زورکیت همه اینا منُ به حالت تعجب و بهت  و عشق میرسونه! چه احساسات متناقضی!!

واقعا زندگی به خودی خود معجزه بزرگیه! تو! همون نی نی کوچولویی که پوست بودی و استخون! همون

پسرک ناتوانی که یه گوشه میخوابوندمت و راحت به کارام میرسیدم. تو واقعا همونی؟ کاش زمان می

ایستاد تا من می تونستم عطر تنت رو با تک تک سلولای بدنم جذب کنم! کاش این روزا تموم نشن! کاش

همیشه اینقدر عاشقم باشی! عاشقت باشم. 

 چقد خوبه که تو هستی! چقد خوبه تو رو دارم. چقد خوبه که از چشمات میتونم عشق بردارم. دوست

دارم پسرم.

چند روزِ کاملا راه میری! چقدر بامزه میشی وقتی تند تند میای سمتم. یعنی واقعا دلم میخواد اینقد

محکم فشارت بدم که تو آغوشم غرق بشی! 

دندونای بالات 4 تاش باهم درومده! چقد خوشگل و سفیدُ درشت! و به قول خاله انسی خیلی ضخیم.

این روزا همش یا داری میگی اِاِ اِ اِ یا یــــــــــــــــــــــــَه؟؟؟ نمیدونی چقدر بانمکی کوروش!

نمیــــــــــــــــــدونی!

مهربونی مشخصه بارزتِ! مامان ملی هم که همش داره میگه کوروشِ مهربونم! کوروشِ مهربونم!!!!

اصلا حسادت تو خونت نیست! البته منم آدم حسودی نیستم! محمد هم همینطور. (گاهی حرفایی میزنم

که شاید آدمای دور و ورم فکر کنن شاید حسود باشم ولی خودم خوب میدونم اصلا از خوشحالی و

موفقیت بقیه ناراحت نمیشم, حتی ذوق زده هم میشم و براشون دعا میکنم.) مثلا یکی یکی عروسکاتُ

میاری میدی به من میگی جی جی! یا یه روز حمیدرضا داشت از من شیر میخورد اومدی خم شدی لباتُ

چسبوندی به لپشُ بوسش کردی!! بعدش رفتی پی کارت! برام عجیب بود! چون بچه ها حس مالکیت

زیادی نسبت به ماماناشون دارن! نه؟

 امشبم یکی از عروسکات که شبیه نوزاداستُ برداشتم و نازش کردم! بغلش کردم! بالا انداختمش!

بوسش کردم. فقط با یه حالت خیلی ناز و مهربونی به این صحنه ها لبخند میزدی و خوشحال بودی!!

عاشق این مرامتم کوروش نازنینم. 

راستی1 * چند روز پیش رفتیم دیدن عروس دایی گلم که تازه زایمان کرده. یه پسر ناز به اسم محمد حسن! که طفلی زردی داشت و زیر مهتابی بود. کوروش که اول خواب بود و بعدش بیدار شد و کم کم شروع کرد به کشف خونه مردم. بعدشم با انسی و مامانم و آقا یاسر و بچه ها رفتیم البسکو که جنساش آف خورده بود و من چند تا شلوار برای کوروش و برای خودم 2 تا بلوز خیلی ناز خریدم+ 2 تا حوله دستی. بعدشم محمد اومد پیشمونُ بعدم رفتیم پیتزا کنج تو هاشمیه.

راستی2* خوشحالم که خوب شدی عزیز دلمقلب

 راه رفتن تو خونه مامان اعظم

دیشب که داشتیم پیاده میرفتیم خونه مامان اعظم

اینجا در حال خرید اون کارامل کــــــــــــــــصافط ساکت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

فاطمه و فائزه(زويشا)
18 بهمن 91 3:03
فكر كنم تا آخر عمرت از كارامل بدت بياد!!!!!!!
قدم هايت استوار و راهت هميشه هموار....كوروشي........


دقیقا همینطورِ! متنفر شدم. ممنونم خاله ها
مریم مامان عسل
18 بهمن 91 5:18
عزیز دلمممممممم
نمیدونستم راه میری کوروشی
مبارکه عزیزممم
یادت باشه همیشه برای برداشتن قدمهای بزرگ تو زندگی،
شلوار کردی بپوشی پسرم
خخخخخخخخخخخخخخخخخ


شلوار کردی؟؟؟ آخ چقدم حال میده پوشیدنش! خخخخخخخخخخ
مریم مامان عسل
18 بهمن 91 5:20
قدمهات استوار گل پسر
خدارو شکر خوب شدی


ممنونم ازت خاله همیشه مهربونم
Windysmith
18 بهمن 91 6:44
قدمات استوار و محكم كوروشي
اون قسمت كه نوشته بودي عروسك و نوازش ميكردي و.. كوروش لبخند ميزد،خيلي صحنه مهربوني بوده
عاشق هم خودت هم كوروشي و هم باباش كه حسود نيستين.منم همينطور
كوروش جون و چنتا بوس از طرف من بكنين


خیلی خیلی صحنه متاثر کننده ای بود واقعا! واقعا حسادت خیلی چیز بدیه! آدمُ از پا در میاره! پناه میبرم به خدا از شر حسود و حسادت
مامان اراد
18 بهمن 91 7:10
من اون همه قربون صدقت میرفتم عکساتو با ذوق مینشستم ویرایش میکردم چجوری اونطوری فکریدی دربارم زهره جونم؟؟
ایشالا موفق باشی
خداحافظ


تينا
18 بهمن 91 9:20
اي جانم.خب معلومه كه از همچين مامان خوب و مهربوني همچين پسر خوب و مهربوني تربيت ميشه.خدا رو شكر كه كورشي بهتره


خدا کنه منم به اندازه کوروش خوبُ زلال و پاک باشم. عاشقشم.
مــــــــــــــــلی
18 بهمن 91 12:46
قوربورنه اون مماخت که قرمز شده از سرما
می بینم که آقا محمد هم عینه دنی ما کتش رو به صندلی آویزون می کنه
خیلی خوشحالم کوروشی مهربونم خوب شده
منم خیلی از داشتن دوستای وبلاگی خوبم خوشحالم چه خوبه که همدیگه رو داریم


فداش بشم که اینقد این بچه صبورِ! کتِ مال برادر شوهر جانِ! من نمیدونم چرا این مردا اینجورین واقعا
فدات بشم دوست دوست داشتنی خودم *
شقایق مامان آرشا
18 بهمن 91 15:18
پسملی فک کنم لی لیش خیلی خوف هاااااااا


اگه از لی لی منظوورت راه رفتنشِ باید بگم عالی شده
مامان پرنیان
18 بهمن 91 18:28
من عاشق بچه های مهربون و دلسوزم خدا حفظش کنه


منم عاشق شمام پرنیان خانوم با احساس!
گلناز
18 بهمن 91 23:13
سلام زهره جون خوبی؟خوشحالم که کوروش جون،بزرگ مرد کوچک مهربون، بهتره مامان جون بیشتر مواظبش باش و از اینجور مواد غذایی دیگه وااسش نخر،لطفا از یه همچیییییین خانومی که شما باشی بعییییییییده،کدبانو!


وای وای من دیگه اگه تو بیابون گیر بیفتیم از این چیزا نمیگیرم واسش!! واقعا یه همچین کدبانویی که من باژم
شهرزاد
19 بهمن 91 0:57
قربون اون پاهای کوچولوت بشم نی نی .بیرون خیلی سرده که تکروهم من مث من بقچه کردن؟من گاهی انقد لباس میپوشم نمیتونم راه برم ولی بازم همیشه خدا سرما خوردم.خاله فدات بشه ک انقد سب بهت میاد مثله فرشته ها میشی همیشه مواظب مامان زهره باش.و مواظب خودت ک مریض نشی فسقلی


آره خاله خیلی سرد بود ولی یه سرد باحال! مامانمم میگه سبز بهم خیلی میاد و زرد!
نگین
21 بهمن 91 8:47
دلخوشی ما ها هم شدن این مردهای کوچک
خدا برات حفظش کنه


آی گفتی! همه دلخوشیمه
شهرزاد
21 بهمن 91 9:49
چقد غلط داشت نظر بالاییبا گوشی اومدم شب بود خواب آلو هم بودم دیگه ببخشید


ده بار از روی کامنت بالایی مینویسی تا دفعه دیگه اینقد غلط نداژده باژی
مامان اراد
21 بهمن 91 9:52
سلام.خوبی زهره جون؟بچه و اقای شوهر خوب هستند؟
مرسی ممنون
به پای شما که نمیرسم


همه خوبیم قربونت! خواهش میکنم شما که خیلی نازین ماشالا
خانوم سیب
21 بهمن 91 12:43
ای جاااااااااااااااانم
الهی زنده باشه عزیزم
چه نازهههههههههههههههههههههه
راه رفتنش مباررررررررررک خانومییییییی
خودت چقدر نازی عزیزم
چرا عکس خودتو واضح ننداختی

مواظبش خیلی باش شششششششششش


ممنونم خانوم سیب مهربونم! راه میره همه جا سرک میکشه فداش شم. همینم خوبه دیگه! نازی از خودتونِ
مامان اتنا
21 بهمن 91 13:54
سلام مامانی یه خواهش میشه باهم دوست بشیم من خیلی وبتونو دوست دالم .اگه دوست داشتی خبرم کن.خیلی خیلی خوشحالم که کوروش جونی الان بهتره.بلا ازش دور باشه.


منم شما رو دوست دارم. با کمال میل گلم
مامان اتنا
21 بهمن 91 13:55
قدمهات استوار اقا گلی


ممنونم خانومی
خاله انسی
23 بهمن 91 16:20
الهی خاله فدات بشه که دیگه با ماشالا گفتن هم هول نمیشی و نمی افتی و با ارامش قدم میزنی. امیدوارم همیشه در بهترین راه ها گام برداری خاله ای من


قربونت بشم خاله جونم. دوست دارم
مریم و علی
7 اسفند 91 19:08
بینیشم که قمز شده از سرما


آره ولی خوب بود کلا
مامان زهرا
18 اسفند 91 6:07
سلام ن امدم پیشت بیشتر پست تا تو خوندم الهی همیشه خوش باشی بیا پیشم خوشحال میشم بازم بهت سر میزنم دوباره


خوشحالم از آشناییت و این که منُ میخونی عزیزم