مهمون
خیلی خسته ام بچه ها! دیروز مهمون داشتیم. داشتیم صبحانه میخوردیم که داداش رئوفم بعد از امتحانش از دانشگاه اومد خونمون! منم سریع خمیر پیتزا رو درست کردم و موادشُ آماده کردم برای ناهار! 2 ساعت بعد انسی جونم و یگانه و حمیدرضا خوشگلمم اومدن و دوباره خمیر درست کردم و ساعت 3 بود که مردا اومدنُ ناهار خوردیم. چقدر حمیدرضا با مزه شده خـــــــدا! دو تا دندونای نیش بالاش دراومده. یه جور با مزه ای چاردست و پا میره! یه پاشُ جمع میکنه زیرش و با پای دیگش خودشُ میکشه جلو. بعد از ظهر به فکر شام افتادم. ته چین مرغ و بنیه قارچ و پیاز درست کردم. البته قبلشم کیک زبرا درستیدیم با انسی! ولی نمیدونم چرا دیروز تا این حد خسته شدم. یعنی بینهایت! هنوز کمرم درد میکنه! دقیفا 4 ساعت متمادی تو آشپزخونه بودیم من و انسی. اینقد کار داشتم که یادم رفت عکس بگیرم. کوروش که اون وسط با مردا حال میکرد. کلا با مردا رابطش خیلی بهتره. الانم کنارم خوابیده و من به صورت دراز کش و در حالتی خیلی سخت دارم مینویسم.