اوف شدی نفسم؟
امشب بابا رفته بود بیرون. وقتی اومد یه دست قهوه خوری خیلی خوشگل و شیک خریده بود. من تشکر کردم و گفتم خیلی قشنگن ولی هم گرون بود و هم اینکه ما یه دست دیگه داشتیم که اصلا استفاده نشده بود. ازش پرسیدم از کجا گرفتی؟ گفت از همین نزدیک خونه. منم تو رو سپردم به بابا آژانس گرفتم و رفتم برای تعویض. قیمت قهوه خوری 62 تومن بود.منم یه سینی, یه جا قاشقی, یه جا نونی و دو دست قاشق بستنی خوری که نداشتیم گرفتم و اومدم خونه. وای وقتی رسیدم دم در بالا دیدم بغل بابا یه شکل دیگه ای داری بهم میخندی محمد گفت پسرم داغون شد وقتی رفتی! منم فک کردم از بغض و دلتنگی میگه!!! بعد فک کردم بغض کردی که اون شکلی شدی! وقتی دقیق به لبات نگاه کردم دیدم نههههههههههه! باد کرده بود اندازه یه گردو گنده! تو بینیتم لخته خون بود!! دو دستی کوبیدم تو سرمممممم. محمد گفت: گذاشتمش تو روروئک. خودمم تو آشپزخونه بودم. میخواسته بیاد دنبالم, از اون نیمچه پله ها اومده با روروئک بیاد بالا, چپه شده افتاده با دماغ و دهن رو سرامیکداشتم سکته میکردم دیگه! میگفت یه دقیقه دقیقا ضعف کرده بوده از گریه. بازم خدا رحم کرده که سرش نخورده به سرامیکدلم تیکه پاره شد اینو که گفت!!! الهی تو سرم بخوره خرید این آشغالا!! بچمو 10 دقیقه تنها گذاشتم چه بلایی به سرش اومد!! مادر بمیره برات مظلومم!! عکس عشقم:
4
اعتراف میکنم: امروز خودم لبای قشنگ پسرمو چشم کردم.