عزیز دلم کوروشم...
خوب یه خورده از پسر مهربونم بنویسم که این روزا مامانشُ خوبــــــــــــــــــــــــــ سرکار میذاره با کاراش.
غذا خوردنش بی نهایت سخت شده. هیچی نمیخوره اینقدر که هوش به بازیه. یعنی چنان دهنشُ محکم
میبنده که با پیچ گوشتی ام باز نمیشه!!! یه چیزی که میخواد پشت سر هم با یه پشتکار مثال زدنی
میگه ماماااااااااااااا تا بهش ندی ام دست بر دار نیست! استقلال طلبیش بی نهایته. یعنی همه کارُ
دوست داره خودش انجام بده! همه کاررررررررر. از جارو کردن خونه بگیییییییییر تا ظرف شستن تا آب دادن به
باغجه ها. تا پهن کردن لباسا روی بند منم متاسفانه بعضی وقتا خیلی دعواش میکنم بعد وقتی
میخوابه
عذاب وجدان شدیدی میگیرم.
چند شب پیش با خواهری اینا رفته بودیم پارک ملت. یعنی آقا یاسر اومدن دنبال منُ کوروش و با ماشین
اونا رفتیم. از جایی که پارک کردیم تا قسمت بازی بچه ها فاصله حدود 500 متر بود. تمام این راهُ کوروش
کالسکه حمیدرضا رو راه برد و هر چند دقیقه یک بار میرفت جلو یه بوس صدا دار حمیدرضا رو میکرد و
برمی گشت!! موقع سرسره سواری ام اول حمیدرضا رو میفرستاد سر بخوره بعد خودش میرفت.
رابطه ی این دو تا مثل دو تا برادر با فاصله سنی ده ساله!!
اینقدررررررررررر این بچه مهربون و حمایت گره.
تازگیا به کتاب خوندن خیلی علاقه نشون میده. منم از قبل براش کتابای می نی نی و ... رو گرفتم.خیلی
دوسشون داره و مخصوصا کتاب حمومشُ میاره که براش تعریف کنم.
به کفش میگه کَـــــــ به قند میگه قـــــــَ به هر گونه جانوری میگه بابووووووووو, یه چیزی که خراب میشه یا
یه کثیف کاری که میکنه چشاشُ گرد میکنه و با یه علامت تعجب روی سرش میگه
هیییییییییییییییییییییییییییی!! که یعنی چه کار بدی شده!!!!!!! خجالتی شده خیلی زیادددد یه جایی که
میریم اول یک ساعت چشاشُ میماله که یعنی من الان خجالت کشیدم بعد کم کم راه میفته
هر جا میریم فکر میکنن 3 سالشه اینقدر که خوش قد و بالاست پسرم ماشالا