سکوت وبلاگی بالاخره به حول و قوه الهی شکسته شد...!!
سلام سلام بچه ها! نمی دونم چرا این مدت من مار شده بودم و این لبتاپِ پونه یعنی اومدن سمت
لبتاپ شده بود یه کابوس برام!! شایدم این حس به خاطر عذاب وجدانیِ که به خاطر کوروش میگیرم آخه
پتا من میام نت انگشت به دهن میاد وایمیسته منُ برُ بر نگاه میکنه و میخواد که بغلش کنم. خوب بگذریم
دیگه. دلم برای همتون خیلی خیلی تنگ شده بود.
این مدت اتفاق خاصی نیفتاده.
با دوستامون همون آقا یحیی و خانومش بیرون رفتیم چند بار. چند روز پیشم رفتیم دوباره اخلمد و این بار
یگانه رو هم بردیم. تازه اونجا یه خانواده عرب از یگانه خوششون اومد و بهش 5 ریال عربستان هدیه
دادن!! دخترمونُ پسندیدن دیگه دیگه اینکه امروز کوروشُ بردم واکسن 18 ماهگیشُ زد. فکر کنم سخت
ترین واکسن بین این 4 تا واکسن باشه. از عصر لنگون لنگون راه میره و غر میزنه. استامینافون هم که
همون 4 ساعت 1 بار میدم بهش. غذا بینهایت کم میخوره. همش به من چسبیده و داره شیر میخوره.
ولی نمیدونم چرا این پی و چربیای من آب نمیشه دیگه وزن و قدشُ گرفتن و بچمون وزنش 800
گرمی کمه. خوب معلومه وقتی هیچی نخوری و همشم راه بری و کار کنی همین میشه دیگه یا داره
جارو میکنه یا تی میکشه. الهی فداش شممممممممم.
وزن: 12 کیلو و 200
قد: 88 سانتی متر ( بچم جایی که نی نیا رو اندازه میگیرن جا نشد مثل آدم بزرگا قدشُ گرفتن
نننننننننننننننننننننننننننننه ننه
دیگه چی بگم!! آها دوربین کاملا به فنا رفته. دیگه کلا لنزش باز نمیشه و منِ معتاد دوربین خیلی سخت
میگذره بهم!! ولی خوب فعلا توانایی خرید دوربین جدید نیست.
این مدت دیدن سریال اس....پا//رت/اک/وس تموم شد. آی خیر ببینی کارگردان که چقدر نگران بودم برای
دیدن قسمت آخرش ولی با وجود کشته شدن همه قهرمانهای فیلم ولی بازم آروم بودم و شاد...
دیگه برای بار هزارم فیلم گلا..دیاتور رو دیدم و آی زارررررررررر زدم زاررررررررر زدم
تازه dvd آکا/دمی امسالُ گرفتم و دیدم...
الانم که داشتم باز فیلم بر باد رف...ته رو میدیدم...
از کوروش بگم که بزرگ شده حسابی. مهربونــــــــــِ و آقا ولی گاهی شیطونیاش دیوونم میکنه. اینکه
میخواد همه کارُ خودش انجام بده خوبِ ولی خوب حوصله میخواد دیگه!!
یاد گرفته تلوزیونُ خاموش روشن میکنه و بعدشم همچین شیطنت بار نگاه میکنه...
یاد گرفته لامپا رو روشن خاموش میکنه...
به به میگه بابا میگه ماما میگه دد میگه بیشتر منظورشُ با صداهای مختلف نشون میده تا با کلمات...
راستی موهاشم اینقدری بلند شده که با کش بسته میشه.
چند روز پیش هم من در یک اقدام محیر العقول ابروهامُ به رنگ طلایی طلایی طلایی دراوردم...
چند روزِ دارم به از شیر گرفتن کوروش فکر میکنم. نه غذا میخوره هم اینکه همش به من آویزونه! خسته
شدم... تازه ماه رمضون چی؟
دوست جونیای مهربون و عزیزم خیلی دوستون دارم و بهتون کم و بیش سر میزدم ولی باور کنین به این
دوری نیاز داشتم. آتنا جون حیلی خوبی که اینقدر به فکرمی...
خدا کنه بتونم زودتر سر بزنم ایندفعه...
دوربین نداریم این عکسا هم با دوربینای اینُ اون گرفته شده:
اون روز دوست مامانم اردکشُ آورده بود خونه مامان اینا کوروشم که نمیدونست باهاش چی کار کنه ولی
اردکه دو ساعت بعد به دلایل نامعلوم مرد!!
بقیه عکسها در ادامه مطلب...
شب ان..تخابات که قبل از اینکه بریم رای بدیم رفتیم پارک سر خیابونمون با عمو یحیی اینا بعد رفتیم رای دادیم. شب بعدشم تا ساعت 4 صبح تو ترافیک بودیم. راستی خیلی با تاخیر مبارک باشه
لی
عکس حیاط خونه مادربزرگم اینا روزی که رفتیم خونشون...
پسر شیما جون ( دختر خانوم موسوی مدیر مدرسه ) علیرضا جون مهمونی معلما
امروز عصر-کوروشِ واکسن زده
این دو تا عکس هم برای اونایی که خیلی خیلی خیلی دلشون برای من تنگ شده بود..