کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

سکوت وبلاگی بالاخره به حول و قوه الهی شکسته شد...!!

1392/4/13 2:50
نویسنده : مامانی
1,119 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام بچه ها! نمی دونم چرا این مدت من مار شده بودم و این لبتاپِ پونهنیشخند یعنی اومدن سمت

لبتاپ شده بود یه کابوس برام!! شایدم این حس به خاطر عذاب وجدانیِ که به خاطر کوروش میگیرم آخه

پتا من میام نت انگشت به دهن میاد وایمیسته منُ برُ بر نگاه میکنه و میخواد که بغلش کنم. خوب بگذریم

دیگه. دلم برای همتون خیلی خیلی تنگ شده بود. 

این مدت اتفاق خاصی نیفتاده. 

با دوستامون همون آقا یحیی و خانومش بیرون رفتیم چند بار. چند روز پیشم رفتیم دوباره اخلمد و این بار

یگانه رو هم بردیم. تازه اونجا یه خانواده عرب از یگانه خوششون اومد و بهش 5 ریال عربستان هدیه

دادن!! دخترمونُ پسندیدن دیگهنیشخند دیگه اینکه امروز کوروشُ بردم واکسن 18 ماهگیشُ زد. فکر کنم سخت

ترین واکسن بین این 4 تا واکسن باشه. از عصر لنگون لنگون راه میره و غر میزنه. استامینافون هم که

همون 4 ساعت 1 بار میدم بهش. غذا بینهایت کم میخوره. همش به من چسبیده و داره شیر میخوره.

ولی نمیدونم چرا این پی و چربیای من آب نمیشهخنثینیشخند دیگه وزن و قدشُ گرفتن و بچمون وزنش 800

گرمی کمه. خوب معلومه وقتی هیچی نخوری و همشم راه بری و کار کنی همین میشه دیگهافسوس یا داره

جارو میکنه یا تی میکشه. الهی فداش شممممممممم.

وزن: 12 کیلو و 200

قد: 88 سانتی متر ( بچم جایی که نی نیا  رو اندازه میگیرن جا نشد مثل آدم بزرگا قدشُ گرفتنبغل

 نننننننننننننننننننننننننننننه ننهخوشمزه

دیگه چی بگم!! آها دوربین کاملا به فنا رفته. دیگه کلا لنزش باز نمیشه و منِ معتاد دوربین خیلی سخت

میگذره بهم!!ناراحت ولی خوب فعلا توانایی خرید دوربین جدید نیستساکت

این مدت دیدن سریال اس....پا//رت/اک/وس تموم شد. آی خیر ببینی کارگردان که چقدر نگران بودم برای

دیدن قسمت آخرش ولی با وجود کشته شدن همه قهرمانهای فیلم ولی بازم آروم بودم و شاد...

دیگه برای بار هزارم فیلم گلا..دیاتور رو دیدم و آی زارررررررررر زدم زاررررررررر زدمخنثی

 

تازه dvd آکا/دمی امسالُ گرفتم و دیدم...

الانم که داشتم باز فیلم بر باد رف...ته رو میدیدم...خیال باطل

از کوروش بگم که بزرگ شده حسابی. مهربونــــــــــِ و آقا ولی گاهی شیطونیاش دیوونم میکنه. اینکه

میخواد همه کارُ خودش انجام بده خوبِ ولی خوب حوصله میخواد دیگه!!افسوس

یاد گرفته تلوزیونُ خاموش روشن میکنه و بعدشم همچین شیطنت بار نگاه میکنه...

یاد گرفته لامپا رو روشن خاموش میکنه...

به به میگه بابا میگه ماما میگه دد میگه بیشتر  منظورشُ با صداهای مختلف نشون میده تا با کلمات...

راستی موهاشم اینقدری بلند شده که با کش بسته میشه.

چند روز پیش هم من در یک اقدام محیر العقول ابروهامُ به رنگ طلایی طلایی طلایی دراوردم...هیپنوتیزم

چند روزِ دارم به از شیر گرفتن کوروش فکر میکنم. نه غذا میخوره هم اینکه همش به من آویزونه! خسته

شدم... تازه ماه رمضون چی؟ 

دوست جونیای مهربون و عزیزم خیلی دوستون دارم و بهتون کم و بیش سر میزدم ولی باور کنین به این

دوری نیاز داشتم. آتنا جون حیلی خوبی که اینقدر به فکرمی... 

خدا کنه بتونم زودتر سر بزنم ایندفعه...

دوربین نداریم این عکسا هم با دوربینای اینُ اون گرفته شده:

 اون روز دوست مامانم اردکشُ آورده بود خونه مامان اینا کوروشم که نمیدونست باهاش چی کار کنه ولی

اردکه دو ساعت بعد به دلایل نامعلوم مرد!!هیپنوتیزم

 

بقیه عکسها در ادامه مطلب...

شب ان..تخابات که قبل از اینکه بریم رای بدیم رفتیم پارک سر خیابونمون با عمو یحیی اینا بعد رفتیم رای دادیم. شب بعدشم تا ساعت 4 صبح تو ترافیک بودیم. راستی خیلی با تاخیر مبارک باشهخجالت

لی

عکس حیاط خونه مادربزرگم اینا روزی که رفتیم خونشون...

 

پسر شیما جون ( دختر خانوم موسوی مدیر مدرسه ) علیرضا جون مهمونی معلما

امروز عصر-کوروشِ واکسن زده

 

 

این دو تا عکس هم برای اونایی که خیلی خیلی خیلی دلشون برای من تنگ شده بود..دلقکخنثی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

شهرزاد
13 تیر 92 11:47
چه عجب خانوم تشریف آوردنهر روز دو بار میومدم اینجا میرفتم اونم من ک با این مشقت میام وبلاگا رو چک میکنم این چه وضعشه منم 3تا پست کامنت نذارم بگم ب تنهایی نیاز داشتم خوبه؟ایششششششحالا اومدی عیب نداره عفو میخوری
چییییییییییییییطوری؟دلمون کلی تنگ شده بود.عکسه ابروان طلاییت را کی میذاری؟ب سرم زده یه وبلاگ بزنم روزمره هامو توش بنویسم فقط میتر سم از بابت این کامپیوتره کصافط که چطوری باید بیام آپش کنم؟راستی عکس خیلی خوب بودن بیچاره اردکه لابد عمرشو کرده بود شایدم کوروش وادارش کرده عمری براش نمونه


ببخشید عزیزم دست و دلم به وبلاگ نوشتن نمی رفت کوروش که خیلی دنبالش دویید فک کنم سکته زده
اتنا مامان نگین
13 تیر 92 11:57
سلام به قول دخملیم اشیش(اخیش)مردم اومدم نبودی دلم می گرفت خوووووووو.خدارو شکر که خوبید وسلامت .بوس بوس


فدای خودتُ دختریت عزیز دلم
تینا
13 تیر 92 13:09
وااااااااااااای عزیییییزم اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.هرروز میومدم اینجا
خوب شد که اومدی.
بهترین راه برای کوروشی همینه که از سیر بگیریش زودتر تا غذا بخوره عزیز دلم


منم دلم براتون تنگ شده بود. خیلی زرنگه هر حربه ای به کار میگیرم برای از شیر گرفتنش میفهمه قربونش برم
نرگس
13 تیر 92 13:15
سلام فکر کنم اون شوما کار اردک رو ساخته


نه بابا فکر نکنم! عمرش به دنیا نبود خدا بیامرز
شقایق مامان آرشا
13 تیر 92 16:46
دوربین چرا فنا رفت؟همیشه به گردش



فنا رفته بود هی درست میشه هی باز خراب میشه!
شهرزاد
15 تیر 92 2:33
سلام زهره جونی وبلاگ ساختم پیشم بیا هرکی نیاد و کامنت نذاره خودت میدونی چیه


اومدممممممممممممممممممم
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
15 تیر 92 4:24
سلام زهره جون...خوب كردي برگشتي....كوروشي چقدر لاغر شده...البته خوندم كه گفتي فقط شيرتو ميخوره....از حميدرضا هم عكس بذار لطفا.....انسيه چرا ديگه آپ نميكنه؟ تولد براش نگرفتن؟ البته دوماه ديگه انشاالله ميايم و ديدار ها تازه ميشه....فعلا باي...مواظب هر سه تون باش!


آره زیاد غذا نمی خوره! انسی اینا هنوز نتشون وصل نشده! ممنونم
اتنا مامان نگین
18 تیر 92 13:18
به حول وقوه الهی کجایی باز ؟خدا


ببخشید باز نشد زود بیام قربونت برم
مانی محیا
23 تیر 92 12:17
خوووووش اومدی دوست جونم


ممنونم