پاندا= پاتوق ما :دی ( 26.12.91 )
دیشب خونه مامان اعظم بودیم و من به شقایق ( دختر عمه کوروش که کلاس پنجمه ) گفتم با ما بیاد خونه ما! هم اون تعطیل شده و تنهاست! هم خودم دوسش دارم و از همه مهمتر کوروش عاشق مهمونِ و با شقایق و یگانه خیلی خوبه! بعد دیگه همون دیشب رفتیم هایپر یه عالمه خوراکی خریدیم. پاستیل و پفک و از این تند تندا که اشک میریزی و میخوری ( اسمش چیه عایا؟ ) لواشک و مغز تخمه و کیک کاکائویی. دیشبم تا ساعت 2 و نیم با شقایق و کوروش بازی میکردیم. امروز صبح ساعت 10 با صدای زنگ در بیدار شدیم دایی رضا اومده بود دیدن کوروش. زودی هم رفت. براای ناهار از دیشب خورش کرفس گذاشته بودم توی آرامپز! ساعت 1 ظهر دیگه کرفسِ باهام داشت حــــــــــرف میزد ها!!! جا افتاده بود و یه انگشت روغن روش واستاده بود. ساعت 2 و نیم بود که محمد اومد و ناهار خوردیم و بعد دیگه خواب بر ما مستولی شد خوابیدیم تا نیم ساعت پیش. الان که بیدار شدم میبینم شقایق خوابِ. محمد هم رفته. حالا من سرخوش میخوام شقایق و کوروشُ ببرم پاندا!! 4 روز دیگه عیدِ! بعد من مانتو ندارم. هفت سین ندارم! شیشه های اتاقا پر از افاضات کبوتران عزیز میباژد! ولی همه اینا فدای سر یه خنده از ته دل کوروشم که الهی من قربون چشاش شم!
در ادامه مطلب یه عکس خیلی خیلی خیلی خوبِ! روی من این مطلب تاثیر زیادی داشته و دوست دارم بازم داشته باشه.