بی نهایت دوست دارم کوروشم!
هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی یه موجودی رو اینقدر تا این حد دوست داشته باشم! وقتی تو چشات نگاه
میکنم و بهت میگم کوروش تو هم منُ دوست داری و با سر تایید میکنی, وقتی الکی دستمُ میذارم رو
صورتم که فکر کنی خوابم توام سریع لباتُ میچسبونی رو لپمُ یه گاز محکم میگیری بعدشم دماغمُ میگیری
تو مشتتُ با قدرت هر جه تمام تر صورتمُ میگردونی سمت خودت, وقتی یه چیزی رو میخوای بعد نمیشه
بهت بدمش و یه جیغ دخترونه, از اونا که تازگیا یاد گرفتی برای رسوندن منظورت میکشی, وقتی پی پی
کردی و میخوام عوضت کنم و خوشگلی چشاتُ از اون زاویه میبینم! وقتی الکی میخندی و 6 تا دندون
درشت و خوشگلت میزنه بیرون و قفسه سینت از خندیدن زورکیت بالا پایین میپره, وقتی دیشب یه تیکه
کاغذُ ریز ریز کرده بودی, منم مثلا خواب بودم, یه تیکه کاغذ میاوردی جلوی دهنم که یعنی بخور, منم دهنمُ
باز نمیکردم بعد تو انگشتتُ میکردی تو دهنمُ به زور بازش میکردی و یه تیکه کاغذ میذاشتی توش! اون
موقعست که دنیا برام میشه یه جای خوب برای زندگی! میفهمم که خیلی خوشبختم.میفهمم که لابد
اونقدام آدم بدی نیستم که خدا تو رو بهم جایزه داده! تو خوبترینی
خوب رمانتیک بودن بسه!!
این روزا بابا کارش زیادِ و تا ساعت 10 شب اینا بیرونِ! من و کوروشَم حوصلمون سر میره خوب!
کوروش این توپ بزرگَ رو تازگیا خیلی دوست داره! همونا که میشینی روش میپری بالا پایین و باهاش
ورزش میکنی! تا میشینم روش میاد دستاشُ میبره بالا که یعنی منم بازی بعد باهم بپر بپر بازی
میکنیم! تازه اونروز نشسته بود رو بادکنکش و داشت بپر بپر بازی میکرد.
دیروز نیمچه قراری داشتیم با مریم گلی و عسل طلا که بچه ها رو ببریم کلوپ پاندا حالشُ ببرن! ولی عصر
دیروز که با نی نی گپ داشتیم میچتیدیم خانوم حافظه میگه یادم رفته بود و قرار با شوشو گذاشتم!
منم که مهربون!!! گفتم عیب نداره عزیزم فردا میریم. بعدم تصمیم گرفتیم با کوروش بریم پروما,
آخه یه ساس بند میخواستم براش با یه پاپیون تا تیپ عید پسرک خوش قد و بالا و خوشگلم کامل بشه!
ولی بعدش تصمیم گرفتم به محمد بگم ساعت 9 بیاد و با هم بریم. دیگه ساعت 8 بود که دیدم کوروش
خیلی بیقرارِ, گفتم بریم تا همین پارک سر کوچمون یه خورده راه بره لا اقل! چقدرم سرد بود!! کوروشَم که
وقتی شروع میکنه به راه رفتن دیگه اصلا منُ نمیشناسه و میره میره تا بخوره زمین
همینجور که میرفتم دنبالش یه دفعه ای یه گوشه ای افتاد! خیلی معمولی افتاد ولی وایـــــــــــــ! تا
کمر پر گِل شده بود!! همه لباساش کثیف!!! دستاش گِلی! اینقدر ناراحت شدم. هوا سرد! لباس
خوشگلاش کثیف, منم تنبل!!! دیگه کوروشُ زدم زیر بغلمُ بدیو بدیو رفتیم خونه سریع سوئد شرتِ خودمُ (
بله درستش اینه عمو پرویز که آم...ریکاست میگه: اصلا سوئد شرتِ! یعنی لباسی که در سوئد میپوشن
چون همیشه اونجا سردِ ) با لباسای کوروشُ انداختم تو ماشین لباسشویی, دستُ صورتشم شستم.
بهش غذا دادم. دیگه چشاش باز نمیشد و از خواب داشت گریه میکرد. تا گذاشتمش رو بالش خوابید
محمد ساعت 9 اومد و قرار شد بریم احمد آباد. برای کوروش یه پاپیون گرفتنم 10 تومن از اطلس
پوش تقی آباد هم براش یه ساس بند گرفتم که راه راه قرمز صورمه ایه! ولی اون شکل پشتش خیلی
زشتِ! بعد دیگه محمد رفت برای موبایل نیمه مردَش یه قاب گرفت تا بتونه باز هم به حیاتش ادامه بده
بعدشم رفتیم نان مزرعه دوناتُ نونُ اینا گرفتیم. بعد آقاهه جلوی مغازش نونای کپلی خشکُ تو سبدای
چوبی و حصیری گذاشته بود خیلی ناز بود. بهش میگم اینا رو میفروشین؟ میگه خیلی گرون میشه براتون.
آقاهه هم یه پیرمرد گومبولی و مهربونیه! فکر کردم داره شوخی میکنه! میگم چرا الکی میگین! اونم
میگفت نه باور کن! چون خشک کردنشون سخته! منم باورم نمیشد هر چی میگفت! آخه منم دو تا از
این سبد حصیریا دارم میخواستم از اون نونا بخرم بذارم تو سبدِ برای روی میز خیلی تزیینِ طبیعی و
خوشگلی میشد. ولی حیف که نمی ارزید خسیسم خودتی
برای شام هر چی به محمد میگم میریم خونه یه چیزی سریع درست میکنم میگفت نه دیگه ولش
کن!!اول رفتیم مرادی غذا نداشت بعد رفتیم یه رستورانی که خیلی وقتِ سر هفت تیر 9 باز شده و
نوشته غذای دریایی و اینا! برای من ماهی غزل آلا گرفت برای خودش جوجه+ یک سطل سوپ!! وای
اینقدر بد بود غذاش که خدا میدونه! زورشون اومده بود یه ذره نمک به این ماهی بزنن! یا سوپش! نه مزه
ای نه هیچی فقط پر از جو بود و مزه آرد توش از همه بیشتر بود.به خدا یکی از آرزوهام اینه که یه روزی
یه آشپزخونه یا یه رستوران داشته باشم! یه غذایی بدم دست مردم هم اونا حالشُ ببرن! هم خودم با این
همه مشتری هیچی دیگه پولدار شدیم رفت.
راستی 1* باورم نمیشه باز تونستم ساعت 8 بیدار شم!!! راستی 2* میخوام برم یه دونات با یه
لیوان شیر بزنم بر بدن! البته عذاب وجدان هم دارما! قابل توجه سمانه جون ( کلیک )