کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

بی نهایت دوست دارم کوروشم!

1391/12/22 9:56
نویسنده : مامانی
400 بازدید
اشتراک گذاری

هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی یه موجودی رو اینقدر تا این حد دوست داشته باشم! وقتی تو چشات نگاه

میکنم و بهت میگم کوروش تو هم منُ دوست داری و با سر تایید میکنی, وقتی الکی دستمُ میذارم رو

صورتم که فکر کنی خوابم توام سریع لباتُ میچسبونی رو لپمُ یه گاز محکم میگیری بعدشم دماغمُ میگیری

تو مشتتُ با قدرت هر جه تمام تر صورتمُ میگردونی سمت خودت, وقتی یه چیزی رو میخوای بعد نمیشه

بهت بدمش و یه جیغ دخترونه, از اونا که تازگیا یاد گرفتی برای رسوندن منظورت میکشی, وقتی پی پی

کردی و میخوام عوضت کنم و خوشگلی چشاتُ از اون زاویه میبینم! وقتی  الکی میخندی و 6 تا دندون

درشت و خوشگلت میزنه بیرون و  قفسه سینت از خندیدن زورکیت بالا پایین میپره, وقتی دیشب یه تیکه

کاغذُ ریز ریز کرده بودی, منم مثلا خواب بودم, یه تیکه کاغذ میاوردی جلوی دهنم که یعنی بخور, منم دهنمُ

باز نمیکردم بعد تو انگشتتُ میکردی تو دهنمُ به زور بازش میکردی و یه تیکه کاغذ میذاشتی توش! اون

موقعست که دنیا برام میشه یه جای خوب برای زندگی! میفهمم که خیلی خوشبختم.میفهمم که لابد

اونقدام آدم بدی نیستم که خدا تو رو بهم جایزه داده! تو خوبترینی

خوب رمانتیک بودن بسه!!نیشخند

این روزا بابا کارش زیادِ و تا ساعت 10 شب اینا بیرونِ! من و کوروشَم حوصلمون سر میره خوب! 

کوروش این توپ بزرگَ رو تازگیا خیلی دوست داره! همونا که میشینی روش میپری بالا پایین و باهاش

ورزش میکنی! تا میشینم روش میاد دستاشُ میبره بالا که یعنی منم بازیزبان بعد باهم بپر بپر بازی

میکنیم! تازه اونروز نشسته بود رو بادکنکش و داشت بپر بپر بازی میکرد.خنده

دیروز نیمچه قراری داشتیم با مریم گلی و عسل طلا که بچه ها رو ببریم کلوپ پاندا حالشُ ببرن! ولی عصر

دیروز که با نی نی گپ داشتیم میچتیدیم خانوم حافظه میگه یادم رفته بود و قرار با شوشو گذاشتم!

زبانمنم که مهربون!!!ابله گفتم عیب نداره عزیزم فردا میریم. بعدم تصمیم گرفتیم با کوروش بریم پروما,

آخه یه ساس بند میخواستم براش با یه پاپیون تا تیپ عید پسرک خوش قد و بالا و خوشگلم کامل بشه!

ولی بعدش تصمیم گرفتم به محمد بگم ساعت 9 بیاد و با هم بریم. دیگه ساعت 8 بود که دیدم کوروش

خیلی بیقرارِ, گفتم بریم تا همین پارک سر کوچمون یه خورده راه بره لا اقل! چقدرم سرد بود!! کوروشَم که

وقتی شروع میکنه به راه رفتن دیگه اصلا منُ نمیشناسه و میره میره تا بخوره زمینابروخنده

 

 

 

چشم همینجور که میرفتم دنبالش یه دفعه ای یه گوشه ای افتاد! خیلی معمولی افتاد ولی وایـــــــــــــ! تا

کمر پر گِل شده بود!! همه لباساش کثیف!!! دستاش گِلی! چشم اینقدر ناراحت شدم. هوا سرد! لباس

خوشگلاش کثیف, منم تنبل!!! دیگه کوروشُ زدم زیر بغلمُ بدیو بدیو رفتیم خونه سریع سوئد شرتِ خودمُ (

بله درستش اینه عمو پرویز که آم...ریکاست میگه: اصلا سوئد شرتِ! یعنی لباسی که در سوئد میپوشن

چون همیشه اونجا سردِنیشخند ) با لباسای کوروشُ انداختم تو ماشین لباسشویی, دستُ صورتشم شستم.

بهش غذا دادم. دیگه چشاش باز نمیشد و از خواب داشت گریه میکرد. تا گذاشتمش رو بالش خوابیدهیپنوتیزم

 محمد ساعت 9 اومد و قرار شد بریم احمد آباد. برای کوروش یه پاپیون گرفتنم 10 تومنخنثی از اطلس

پوش تقی آباد هم براش یه ساس بند گرفتم که راه راه قرمز صورمه ایه! ولی اون شکل پشتش خیلی

زشتِ!ابرو بعد دیگه محمد رفت برای موبایل نیمه مردَش یه قاب گرفت تا بتونه باز هم به حیاتش ادامه بده

بعدشم رفتیم نان مزرعه دوناتُ نونُ اینا گرفتیم. بعد آقاهه جلوی مغازش نونای کپلی خشکُ تو سبدای

 

چوبی و حصیری گذاشته بود خیلی ناز بود. بهش میگم اینا رو میفروشین؟ میگه خیلی گرون میشه براتون.

آقاهه هم یه پیرمرد گومبولی و مهربونیه! فکر کردم داره شوخی میکنه! نیشخند میگم چرا الکی میگین! اونم

میگفت نه باور کن! چون خشک کردنشون سخته! منم باورم نمیشد هر چی میگفت! خنده آخه منم دو تا از

این سبد حصیریا دارم میخواستم از اون نونا بخرم بذارم تو سبدِ برای روی میز خیلی تزیینِ طبیعی و

خوشگلی میشد. ولی حیف که نمی ارزیدخنثی خسیسم خودتیابرو

نگران برای شام هر چی به محمد میگم میریم خونه یه چیزی سریع درست میکنم میگفت نه دیگه ولش

کن!!اول رفتیم مرادی غذا نداشتناراحت بعد رفتیم یه رستورانی که خیلی وقتِ سر هفت تیر 9 باز شده و

نوشته غذای دریایی و اینا! برای من ماهی غزل آلا گرفت برای خودش جوجه+ یک سطل سوپ!! وای

اینقدر بد بود غذاش که خدا میدونه! زورشون اومده بود یه ذره نمک به این ماهی بزنن! یا سوپش! نه مزه

ای نه هیچی فقط پر از جو بود و مزه آرد توش از همه بیشتر بودسبز.به خدا یکی از آرزوهام اینه که یه روزی

یه آشپزخونه یا یه رستوران داشته باشم! یه غذایی بدم دست مردم هم اونا حالشُ ببرن! هم خودم با این

همه مشترینیشخند هیچی دیگه پولدار شدیم رفت.ابله

راستی 1* باورم نمیشه باز تونستم ساعت 8 بیدار شم!!!یول  راستی 2* میخوام برم یه دونات با یه

لیوان شیر بزنم بر بدن! البته عذاب وجدان هم دارما! قابل توجه سمانه جون ( کلیک )نیشخند

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

گـُ لـ ی
22 اسفند 91 10:39
لباسای کوروش کوچولو هم مبارکش باشن؛ ایشاالله که به شادی بپوشه ..


قربونت برم من مرسی
قندک بانو
22 اسفند 91 14:35
فدای گل پسرت بشم من ماشالله هم شیطونه هم شیرین
انشالله 120 ساله بشه تو هم بشینی و کیف شو بکنی


اوخ عسلِ بوخودا! من انتظار دارم هر وقت میام تو وبلاگت یه پست جدید نوشته باشی! اینقدر که باحالی
گلناز
22 اسفند 91 15:55
زهره جون خیلی با حالی !!!عاشق عاشقانه هاتم با کوروشی ولی خودمونیم از چه زوایایی کوروشیو میبییییییییینی؟؟؟؟!!!!!!


ایشالا به همی وقتِ عزیز توام به زودی زود از دیدن این زوایا بهره مند بشی! بی بهره نمونی بوگو ایششششششششششششششالا
شقایق مامان آرشا
22 اسفند 91 18:29
مبارک خاله مامانی هم این پست با خساس بود هم لطیف و هم طنز داشت قلمت


سمانه
22 اسفند 91 23:52
سلام رهره جون خریدات مبارک باشه عزیزم انشالله به شادی وخوشی تن کوروشی کنی .
راستی ساس بند چیه؟


مرسی سمانه جون! ساس بند همین بندکاییِ که به شلوار میزنن و میاد سر شونه.
خانوم سیب
23 اسفند 91 9:33
خانومی لینکت کردم


میسی عزیزم.
تينا
23 اسفند 91 10:31
چرا نظرات منو تاييد نميكني؟
تازه پيشمم كه نمياي
نكنه ديگه منو دوس نداريييي


قربونت برم عزیز دلم. به خدا هر نظری برام میاد جواب دادم و تایید کردم وبلاگتم میام گلم ولی گاهی نظر نشده بذارم
شهرزاد
23 اسفند 91 18:08
سلام زهره جونم خوبی؟واقعا بعضی از غذاهای بیرون کصافطا خیلی بدنخریداتم مبارک عسکشونو بذار میس یو


سلام شهرزاد دماخ فندقی خوبی قربونت برم؟ ازاون چسب کصافط چه خبر؟ واقعا بعضیا تو پخت و پز بی سلیقن!! اه اه
ایشالا خریدا رو با پستی که برای عید میذارم با تن پوش خوشگل پسرم خواهی دید
انسی جونی
24 اسفند 91 0:09
چه قشنگ می نویسی خواهری. راستی برا حمیدرضا هم پاپیون گرفتی؟


لطف داری تو عزیزم. اتفاقا به فکرشم بودم ولی گفتم شاید گرون باشه بگیرم دعوام کنی