سلام به امید زندگی مامان! مرد مهربونم کوروش جون ( کوروش خوبم در 14 ماهگی )
این روزا اینقدر تو خوب و مهربونی که نمیتونم بگم چقدر!! همش میخوای بهم کمک کنی! سر فرشُ
میگیری میندازیش بالا زیرشُ تی میکشی!! موبایل بابا رو میبری رو سرامیکا پرت میکنی تا به 4 تیکه
مساوی تقسیم شه و بعد شروع میکنی به سر هم کردنش! حمیدرضا رو خیلیــــــــــ دوست داری! در
واقع همه بچه ها رو دوست داری و نازشون میکنی و سرتُ میذاری رو پاهاشون و با صدای نازک باهاشون
حرف میزنی! هنوز نمیتونی هدف دار مامانُ بابا بگی ولی با حرکات دست و صداهای خاصی مفهومتُ میرسونی! مامان اعظم میگن بابا هم تا 4 سالگی نمیتونسته خوب حرف بزنه ولی خدا رو شکر الان جبران میکنه!! گویا تو هم به بابا
رفتی! اگه بفهمی با یه کاری میتونی توجه ما رو به خودت جلب کنی, در حین انجام اون کار یه لبخند
موزیانه میزنی و به ماها نگاه میکنی! فعلا دیگه چیزی یادم نمیاد. بازم اضافه میکنم.
اضافه شد: به بابا خیلی وابسته ای! در این حد که وقتی خونست اصـــــــــلا سمت من نمیای و همش
به پرو پاچش میپیچی و میخوای که بغلت کنه! ولی با من اینجوری نیستی! فقط کافیه کنارت باشم و حس
کنی پیشتم دیگه بهم کاری نداری.
اضافه شد: جلوی آشپزخونه پشتی گذاشتیم که نیای تو خطرناکه خوب! بعد تو از مبل میای بالا و از اونجا یه لبخند پیروزمندانه ای میزنی و جاشمعی های رو اُپنُ میندازی و اون نگاه تخست میگی جلوی آشپزخونه رو بستی از یه راه دیگه اومدم
از دیروز ( پنج شنبه 10.12.91 ) آبریزش بینی داری شدیـــــــد و امروز یه خورده تب و بیحالی هم بهش
اضافه شده. خودمم بینیم و گلوم خیلی کم میسوزه! هر 6 ساعتی بهت سرماخوردگی کودکان+ چند
قطره استامینافن میدم.
راستی 1* ببخشید بچه ها به خاطر دیر جواب دادن کامنتا! من فقط شبا وقتی کوروش میخوابه میتونم بیام نت! اونم در حالت خوابیده و لبتاپ رو شکم اینقدرم خوابم میاد که نگو. بعد زورم میاد یه کلمه تایپ کنم چه برسه به کامنت گذاشتن یا پست نوشتن یا حتی جواب دادن به نظرات پر از محبتتون. همه وبلاگا رو خوندم و خیلی خیلی بهتون وابسته ام. به مهربونی خودتون ببخشید منُ!