آتلیه رفتن کوروش با مامان بابا + تولد پیش از موعد
امروز عصر با کوروش و محمد رفتیم آتلیه! وای عاشق عکسای کوروش شدم. اینقد دوسشون دارم که
خدا میدونه! البته گل پسری کمی سرماخورده هستش و آبریزش بینی هم ولش نمی کنه! به خاطر
همین زیاد سرحال نبود ولی با این وجود عکسای خوشگلی شد! منم چند تا عکس گرفتم
تکی که اونارم دوست دارم. به نظر خودم متفاوته! ( یه پستیژ داد بهم دقیقا شکل این خانومه شده بودم ) گفته فایل عکسارو میده بهم! ایشالا میذارمشون! البته
عکسای خودمو با یه رمز متفاوت خواهم گذاشت و رمزشم فقـــــــــط و فقط به دوستای خاصــــــــــــــــ
میدم.
از کوروش بگم:
!) تازگیا ادای عطسه درآوردنُ در میاره! ما میگیم عطــــــسه! اونم می گه عطـــــــّـــه! ماما, بابا, دد
میگه!
2) بهش می گیم کوروش مثلا مامانُ ببوس/ دهنشو باز می کنه و همه صورتو پر تف می کنه و گاها یک
گازیم می گیره با دندونای خوشگلش!
3) کاری نیست بگی نکن و اون انجام نده! امروز میخواست بره پشت بخاری سنگای تو
شومینه رو بریزه بیرون!دو سه بارم مثل موشــــــ خزید و رفت اون پشت! میاوردمش بیرون و سرش به
بازی دیگه ای بند میشد مثـــــــــــلا! بعد رفتم تو اتاقش تا لباساشو بذارم تو کمدش! اومدم بیرون هر جا
رو گشتم نبود!!!اونم کوروشی که هر جا من میرم بدون استثنا دنبالمه! اومدم میبیینم پشت بخاری
بدون کوچکترین صدایی داره سنگارو میریزه بیرونُ وقتی منو میبینه یک لبخند پهنی تحویلم میده و یه مشت از سنگارو بهم تعارف میکنه! یه همچین وروجکی هست کوروش خان!!
4) تازگیا یاد گرفته از هر جایی ( مبل, صندلی, ماشینش, موتورش, مامانش و... میره بالا و بعد به صورت برعکس از طرف کانش میپره میاد پایین!! ) امروز از رو صندلی جفت پا پرید پایین! جل
الخالق!!!
5) همچنان به لبتاپ آلرژی داره! البته اگه من یا محمد بخوایم استفاده کنیم ها! خودش بکوبونه روش
هیــــــــــچ ایرادی نداره از نظر ایــشون!
6) صبحانه ها معمولا فرنی ( بادوم, آرد برنج, شکر, شیر+ بارهنگ ) یا زرده تخم مرغ نرم شده در
شیر میخوره! و خیلی ام خوب میخوره شکر خدا!! ناهارم که یا براش برنج و سیب زمینی تو کیسه
میندازم! یا اگه غذایی نرم باشه از همون میخوره! کلا مثلِ خودم خوش غذاست!
7) جمعه ای که گذشت مهمونی معلما بود. منم قرار بود کوروشُ نبرم! یا پیش محمد بمونه یا
ببرمش خونه مامانم! ولی آخرین لحظات دلم نیومد! بردمش! که ای کاش نرفته بودم اصلا!! ینی همه
کسم اومد جلو چشمم به خوووووودا! همش یا بغلم بود! یا داشت به پیش دستیا و گلدون خونه مردمُ
خلاصه هر چیز نبایدی دست میزد! انسی که بهم میگفت شدی جنازه! شبم با انسی و یگانه اومدیم
خونه ما چون آقا یاسر اونجا بود. شام پیتزا گرفته بودن مردا برا خودشون مام خوردیم! با این که تو مهمونیم
حلیم بادمجون با سالاد ماکارونی و شله زرد خورده بودیم! یه همچین خانوم با اراده و رژیم داریَم من!!!!
8) انسی سوم دبیرستان که بود یه لباس دوخت مخمل مشکی ساده تا رو زانو با استینای بلند
چسب! دیگه اندازش نبود ولی جنسش عالیــــــــــ! آقا بهش گفتم بده من بپوشم! فوق العاده
بود. اینقد این لباس شیک بود که همه تعریف میکردن! البته با یه جفت چکمه مخمل مشکی بلند! خیلی همه تعریف کردن و از پروسه لاغری ما ابراز تعجب داشتن! بازم یه همچین خانـــــــــومی هستیم
ما!
9) یه خیاط مردونه هست نزدیک خونه انسی اینا! شلوار میدوزه برای بانوان ولی با روبُر! یعنی یه شلوارتو
میبری میگی از رو این برام بدوز! آقایی که شما باژی من یک شلوار داشتم عالی! اما از اونجایی که لاغر
شدم هر قسمتشو 5 سانت کوچیک تر گفتم برام بدوزه! امشب شلواررو گرفتم میبینم از یک قسمنی بالاتر نمیره! داشتم فکر میکردم من خود داف پنداری دارم آیا؟
10) برای پس فردا مامان بابام! انسی, آقا یاسر, یگانه, حمیدرضا, داداش رئوفم, داداش رضام و
برای تولد کوروش دعوت کردیم رستوران گراندیس طرقبه به صرف شام! یک اس ام اسی برای
همه زدم: ( علت زود تولد گرفتنم چیزی نبود جز ذوق زدگی ززیاد من! نمی تونستم تحمل کنم!! )
*فرخنده میلاد با سعادت مرد مردان! تک ستاره عالم انسانیت
کوروش بزرگ را به جشن نشسته ایم! سه شنبه از ساعت 9
الی 11 شب در مکان طرقبه, رستوران گراندیس با حضور گرم
خود شادی ما را دو چندان کنید! با تشکر ویجه!!*
انگار کارت عروسیه نه؟
11) این روزا کوروش خیلی بابا دوست شده! ینی به شدتــــــــــــــ!! اب که میخواد میره میچسبه به باباش و با لباش صدا در میاره که یعنی آب میخوام. فقط دوست داره بغل باباش باشه! وقتی محمد میاد سمت من نمیاد اصلا و دوست داره همش باباش راش ببره! وقتی بابا میره بیرون دنبالش میره و به در میچسبه و گریه میکنه و نق میزنه! ای پسر بلاااا
پ.ن* میخوام کیک خودم درست کنم! هر کس هر پیشنهادی داره بده! هم آسون باشه هم خوشگل! تا
فردا شب بگین بهم! پیشاپیش سپاس گزارم
اینم چند تا عکس برای خالی نبودن عریضه:
در این عکس رفته بود رو کاپوت ماشینش واستاده بود یه دفه پرت شد به این حالتی که میبینین! یک
همچین مادری هستم من!
این رنگای رو صورت کوروش مال آتلیست!
یک عدد همستر مامانی در حال کنجکاوی روزانه
اینم که دیگه توضیح نداره!
من و آق پسر چند شب پیشا