کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

تجدید دیدار با دوستان دوران دبیرستان در کافه تی بگ بعد از 8 ســـال-مشهد ( از سال 83 تا 91 )

1391/9/23 1:36
نویسنده : مامانی
442 بازدید
اشتراک گذاری

این عکس مربوط میشه به سال سوم دبیرستان مامان! یعنی نزدیک به 8 سال پیش!

مانتو کرمه منم

اینم عکسای امروز که فوق العاده خوش گذشت! شمام پیش بابا خونه بودی و البته خواب 

از چپ به راست: مریم جون ( وکیل دادگستری ) مامی شما ( فعلا در خدمت شما ) نفیسه جون ( وکیل

پایه 1 دادگستری ) الهه جون ( لیسانس علوم اجتماعی ) مرضیه جون ( لیسانس مدیریت بازرگانی و دبیر

زبان در کانون زبان ایران ILIU ) اون خانومی که پشتش به دوربینِ مریم جون (وکیل دادگستری) و روبروی

دوربین با چشم بسته زهرا جون ( ارشد روانشناسی ) 

همه ما دانشگاه فردوسی قبول شدیم ولی بیشتر دوستام رفتن رشته حقوق و خدا رو شکر موفق هم

بودن! یادش بخیر چه شوقی داشتیم برای کنکور! چقدر رقابت بینمون شدید بود. مریم جون بهترین رتبه رو

بین ما داشت ( 37 ) و من بعد از اون بودم ( 362 )  

یه روز نفیسه( شال سبزه ) برای کلاس شکلات آورده بود. زنگ تفریح شد و شکلاتا هنوز توی میزش بود.

منم همه شکلاتاشُ خوردم. اومده بود سر کلاس می خواست منُ بکشه! چقد زنگای تفریح میزدیم می.رق.صیدیمنیشخند همش میخواستم بو.سش کنم جیغ میزد فرار می کرد, منم چاقالو بودم

به زور می گرفتم بوس.ش میکردم به گریه میفتاد.قهقهه 

یه دختره ای تو کلاسمون بود نرمال نبود کلا! مثلا تو اتوبوس یه کاغذ میگرفت دستش روش نوشته بود

(دوست دارم) رو به قسمت مردانه تو اتوبوس نگه می داشت!! یا تو کلاس یک

کارایی میکرد ما غش می کردیم از خنده!! یه روز هرسم گرفت از دستش یک لقت ( خودم میدونم لگدِ

نیشخند) زدم

به کانش! آقا فرداش مامانشو آورد مدرسه! حالا مگه نیش من بسته میشد؟ ولی آروم

زدم بوخودا 

 

یه روز من و الهه ( سومی از سمت راست  عکس پایین روسری مشکی بازم بگم؟نیشخند) داشتیم جلوی

درکلاس از بیرون راه میرفتیم و حرف میزدیم. یه معلمی داشتیم مجرد بود و حدود 37 ساله! خانوم شهاب

فرد! اومد بره تو کلاس! ما مثلا اومدیم با ادب باشیم گذاشتیم اول اون بره! بعد که ما اومدیم بریم تو

کلاس نذاشت! پاشو گذاشتِ بود پشت در و ما از این ور هل میدادیم! آخرشم گفت برین از دفتر برگه بگیرین!!ابله سر همین کلاس که جغرافی بود و من هم متنفر بودم ازش, همش ازم درس میپرسید منم

با کرکر و خنده می گفتم بلد نیستم. خانومه هم دوباره جلسه بعد میپرسید باز می خندیدم و می گفتم

یاد ندارم خانومـــ! بعد از 7. 8 بار خانوم گفت با مامانت بیا!! فکـــ کن با قد چنار کنار مامانم سر افکنده

اومدیم مدرسه!!نیشخندخجالت

از این خاطره ها خیلی دارم! خواستین بگین تعریف کنم!

همه میگفتن از اون روزا هیـــچ فرقی نکردم. وای که چقد خوب بود دیدن دوستان قدیمی!

پ.ن: خدا خیــــــــرت بده فیص.بوق که دوستامو برام پیــدا کردی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مریم مامان عسل
22 آذر 91 1:38
وای زهرهههههههههه
جای من خالیییییییییی
ما هم هنوز با دوستان دوران بیرشتان قرار میذاریم.
خیلی خوش میگذره واقعا.
آخرین جلوسمون خونه ی ما بود روز تولدم.
یاد روزهای خوش دبیرستان بخیر.
زهره تو رتبه ات خیلی خوب بوده ها ناقلای درس نخون!!!!
من 1700 بودم.


واقعا جات خالی بود جیگر خانوم. پس کی میای خونه ما ها؟
واقعا هیچ وقت تکرار نمی شن اون روزای سر خوشی!
چه فایده رتبه خوب؟ چی یاد گرفتیم حالا؟ واقعا درس نخون بودم! شوخی شوخی درس میخوندم توام خوب بود رتبت دیگه
مریم مامان عسل
22 آذر 91 2:42
راستی من هرچی دقت کردم نفهمیدم توی عکس اولی تو کدوم یکی هستی؟؟


من مانتو کرمه ام دقتتم تو لوزوالمعدم عزیزم :|


تکتم
22 آذر 91 10:25
وای اومدم برات بنویسم رمز نمیدم چون نمیشناسم. اما هم دیدمت هم مشهدی هستی هم کلی خندیدم! الان رمزو خصوصی میزنم.
راستی کدوم مدرسه بودی؟
من پروین اعتصامی دیپلم گرفتم. البته سال 73!!!


ممنون خانوم دکتر مهربون به خاطر رمز. الان میرم روی ماهتون و میبینم. من نمونه دولتی فرهنگ درس خوندم. و دیپلممُ سال 83 گرفتم یعنی دقیقا با تفاوت 10 سال با شما. خواهرم پروین میرفت
nafi3
23 آذر 91 1:02
خیلی جالبه خیلی وقت بود مطلب جالبی ندیده بودم یعنی منم چند سال دیگه می تونم دوستای خوبمو ببینم


آره یاد آوری خاطرات همیشه جالبه! ما که دلامونُ گرفته بودیم از بس خندیدیم.معلومه که توام یه روز به سن ما میرسی و آرزوی رسیدن به دوران نوجوونی رو خواهی داشت.
ملی مامان میکاییل
23 آذر 91 7:17
چه خوب که دوستا تو دیدی من از این فیس بوقه از خدا بی خبر دوستای ابتدایی مو فقط پیدا کردم
چه قدر دوستات آدم مهم شدن .........
من عاشقه خاطراته روزهای دبیرستانم اوجه خوشی منم اون روزا بود اما دقت کردی چقدر قیافه های دبیرستانمون ضایع بوده با اون ابروها


آخ آخ قیافه ها که نگو همه ضایع!! من که ابروام پیوندم بوده!یک دلبرکی بودم اون سرش ناپیدا!!!
واقعا هیچی از غم نمی دونستیم اون موقعا!
مدرسه ما ناهار و صبحانه میداد چون نمونه دولتی بودش! وای نمیدونی چی کار میکردیم موقع ناهارا!! اینقد میخندیدیم که هر چی میخوردیم گوشت میشد میچسبید به جونمون
مامان شهراد
23 آذر 91 15:54
سلام. وبلاگ زیبایی دارین. به ما هم سر یزنین. همشهری هستیم.


ممنونم شهراد نازو ببوسین
نگین
24 آذر 91 10:39
چه خوب ما هم یک ماه پیش بعد از 15 سال بچه های دبیرستانمون را دیدیم.



وای واقعا دیدن دوستان قدیمی یعنی تجدید همه شیطونیای نوجوونی
alireza
24 آذر 91 11:11
ما زمان دبیرستان با بچه ها همش تو کوچه خیابون فوتبال بازی میکردیم خستگی سرمون نمیشد الان بعضی وقت ها مثل این بازی هایی هستند که پیرمردها بازیکنان قدیمی میان به مناسبت های اغلب خیریه فوتبال بازی می کنند دور هم جم میشیم و فوتبال بازی می کنیم حیف که دیگه مثل اون موقع ها نمیتونیم بدویم شاید بیشتر از یه رب نتونیم بازی کنیم همه مون به نفس نفس میافتیم و به هم می خندیم یاد دبیرستان بخیر واقعا

چه جالب!!! واقعا اون دوران در زندگی هر کسی فوق العاده هستش!

عطیه
24 آذر 91 11:41
سلام لطفا بازم از این خاطره ها بگین خیلی جالبن


باژه! باژه عطیه جون!
مامانی
27 آذر 91 12:47
خیلی اتفاقی وبلاگتونو باز کردم از این پست خیلی خوشم اومد منو برد تا حال و هوای اون دوران من نمی تونم دوستاموببینم به هرکدومشون زنگ میزنم اونا میگن تو بیا منم میگم شما بیاید و فعلا جور نشده آخه از هم دور هستیم. عالی بود


لطف کردین نظر گذاشتین عزیزم.خوبه مثل خیلیا نمی خونین و فرار نمی کنین! البته بماند که خود منم گاهی همینطورم
ما هم بعد از حدود 8 ســــــــال قسمت شد همو ببینیم.