تجدید دیدار با دوستان دوران دبیرستان در کافه تی بگ بعد از 8 ســـال-مشهد ( از سال 83 تا 91 )
این عکس مربوط میشه به سال سوم دبیرستان مامان! یعنی نزدیک به 8 سال پیش!
مانتو کرمه منم
اینم عکسای امروز که فوق العاده خوش گذشت! شمام پیش بابا خونه بودی و البته خواب
از چپ به راست: مریم جون ( وکیل دادگستری ) مامی شما ( فعلا در خدمت شما ) نفیسه جون ( وکیل
پایه 1 دادگستری ) الهه جون ( لیسانس علوم اجتماعی ) مرضیه جون ( لیسانس مدیریت بازرگانی و دبیر
زبان در کانون زبان ایران ILIU ) اون خانومی که پشتش به دوربینِ مریم جون (وکیل دادگستری) و روبروی
دوربین با چشم بسته زهرا جون ( ارشد روانشناسی )
همه ما دانشگاه فردوسی قبول شدیم ولی بیشتر دوستام رفتن رشته حقوق و خدا رو شکر موفق هم
بودن! یادش بخیر چه شوقی داشتیم برای کنکور! چقدر رقابت بینمون شدید بود. مریم جون بهترین رتبه رو
بین ما داشت ( 37 ) و من بعد از اون بودم ( 362 )
یه روز نفیسه( شال سبزه ) برای کلاس شکلات آورده بود. زنگ تفریح شد و شکلاتا هنوز توی میزش بود.
منم همه شکلاتاشُ خوردم. اومده بود سر کلاس می خواست منُ بکشه! چقد زنگای تفریح میزدیم می.رق.صیدیم همش میخواستم بو.سش کنم جیغ میزد فرار می کرد, منم چاقالو بودم
به زور می گرفتم بوس.ش میکردم به گریه میفتاد.
یه دختره ای تو کلاسمون بود نرمال نبود کلا! مثلا تو اتوبوس یه کاغذ میگرفت دستش روش نوشته بود
(دوست دارم) رو به قسمت مردانه تو اتوبوس نگه می داشت!! یا تو کلاس یک
کارایی میکرد ما غش می کردیم از خنده!! یه روز هرسم گرفت از دستش یک لقت ( خودم میدونم لگدِ
) زدم
به کانش! آقا فرداش مامانشو آورد مدرسه! حالا مگه نیش من بسته میشد؟ ولی آروم
زدم بوخودا
یه روز من و الهه ( سومی از سمت راست عکس پایین روسری مشکی بازم بگم؟) داشتیم جلوی
درکلاس از بیرون راه میرفتیم و حرف میزدیم. یه معلمی داشتیم مجرد بود و حدود 37 ساله! خانوم شهاب
فرد! اومد بره تو کلاس! ما مثلا اومدیم با ادب باشیم گذاشتیم اول اون بره! بعد که ما اومدیم بریم تو
کلاس نذاشت! پاشو گذاشتِ بود پشت در و ما از این ور هل میدادیم! آخرشم گفت برین از دفتر برگه بگیرین!! سر همین کلاس که جغرافی بود و من هم متنفر بودم ازش, همش ازم درس میپرسید منم
با کرکر و خنده می گفتم بلد نیستم. خانومه هم دوباره جلسه بعد میپرسید باز می خندیدم و می گفتم
یاد ندارم خانومـــ! بعد از 7. 8 بار خانوم گفت با مامانت بیا!! فکـــ کن با قد چنار کنار مامانم سر افکنده
اومدیم مدرسه!!
از این خاطره ها خیلی دارم! خواستین بگین تعریف کنم!
همه میگفتن از اون روزا هیـــچ فرقی نکردم. وای که چقد خوب بود دیدن دوستان قدیمی!
پ.ن: خدا خیــــــــرت بده فیص.بوق که دوستامو برام پیــدا کردی!