کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

یه عالمه عکس با دوربین خاله انسی

1391/2/31 3:00
نویسنده : مامانی
1,089 بازدید
اشتراک گذاری

سلام, امروز تا ساعت 2 با هم خواب بودیم. بعدش بابا محمد اومد با دو پرس پلو مرغ بعد که خوردیم گفتش که امروز مامان اعظم میخواد بره دیدن حمیدرضا جونی. منم گفتم باشه پس ماشینو میبرم. دیگه ساعتای 6 بود که حاضر شدیم و محمدم رفت مامانشو آورد و من و کوروش و مامان اعظم راه افتادیم به سمت خونه خواهر جونی. راستی امروز عشق خاله ختنه هم کرده بود. فداش بشم من که خیلی بی حال بود و همش تو حالتای خواب و بیداری بود. دلم براش سوخت عشقم. آخه به این کوچولویی باید چقد درد تحمل کنه.ناراحت. وقتی ما رفتیم دختر دایی هامم بودن. لیلا, فاطی, زینب, فهیمه و زنداییم و بچه هاشون

مادرشوهرم برای خواهرم پول اورده بود 50 هزارتومن. دستشون درد نکنه. ما ساعت 7 رسیدیم و تا 10 هم نشستیم که مادر شوهر خواهرمم اومدو براش کاچی پخت و ما هم خوردیم. وای خیلی  خوشمزه بود آخه پر از روغن زرد بود که من عاشقشم.زباندیگه خوردیمو برگشتیم. تو راه برگشت با مامان اعظم درددل کردیم و از همه جا حرف زدیم. (من همیشه سعی میکنم با مادر شوهرم مثل مادرم برخورد کنم البته گاها بهتر چون اون چندین سال یه پسرو بزرگ کرده و  دوسش داشته و انیس روزو شبش بوده حالا تحویل من داده, بی انصافیه بخوام ازش دورش کنم یا از حرفاش ناراحت بشم. خوب اونم مادره از سر دلسوزی یا هرچی یه چیزی میگه بنده خدا ولی من ناراحت نمیشم دقیقا احساسی که من به کوروش دارم و اون به محمد داشته و من دوس ندارم عروسم ازم ناراحت بشه الکی ) خلاصه اومدیم خونه و مامان اعظم زنگ زد به عمو احمد و گفت بیاد دنبالش. بابا محمدم شام درست کرده بود. آبگوشششششششت هیپنوتیزم با اون کاچی که من خورده بودم تا دو روزم چیزی نمیخوردم نخورده بودم ولی برا اینکه دلش نشکنه یکم خوردم و از سیب زمینیش به کوروشم دادم که خیلی خوشش اومد. بعدشم من ظرفارو شستم و آشپزخونه رو مرتب کردم الانم  کوروش از خستگی زیاد تو گهوارش خوابیده و منم دارم امروزو مینویسم. حالا چند تا عکس از کوروش و حمیدرضا و بچه های فامیل در ادامه مطلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

نرگسی
31 اردیبهشت 91 19:03
آفرین دوست مهربونم ... واااااای چقده ناز شده با کلاه .. یگانه هم که دیگه نگووووووووووو .. این دختر کوچمولو چقدر خوشگله با اون چشماش ..
mamane Ali
31 اردیبهشت 91 19:53
وای این پست چقدر نینی داشت برای همه شون آفرین به بابایی ! آبگوشت هم درست می کنه
ملی مامان میکاییل
1 خرداد 91 0:57
منم مثل تو فکر می کنم و سعی می کنم که تا جایی که می تونم احترام بهش بذارم هر جند که از اینکه ادای آدامای خیلی با ادب رو در اوردن حاله خودم رو بهم می زنه
نرگسی
1 خرداد 91 3:06
نمیدونم چرا فکر کردم دخترههههه
بوسسسسسسسسسسسسس



شاید چون خیلی خوشگله