کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

یک دور همی ناگهانی با دوستان دوران دبیرستان _پیتزا جاسمین_

1391/11/30 19:30
نویسنده : مامانی
494 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 12 و نیم بود. کوروش صبحانه خورده بود و دوباره خوابیده بود. نهارشم درحال پخته شدن یود. محمد قرار نبود برای ناهار بیاد. منم بعد از 3 روز تصمیم گرفتم سری به فی..س...بو..کم بزنم. یک پیغام خصوصی از الهه دوستم داشتم. نوشته بود زهره گوشیت چرا خاموشِ؟ دوشنبه ساعت 2 با بچه ها قرار پیتزا جاسمین!! منم دور از جونم مثل خری که بهش تی تاپ بدن نیشخندذوق زده شدم و سریع شروع به آماده شدن کردم. ساعت 1 و نیم ناهار کوروشُ داده بودم و خودمم حاضر و کوروشم همینطور تاکسی گرفتم رفتیم سر قرار. از همه زودتر رسیدیم. بعدش دیگه کم کم بچه ها اومدن و کرکر و هر هرمون شروع شد. قهقههنفیسه گفت 10 اسفند یه مهمونی کوچولو میگیره و بعد میره سر خونه زندگیش! دیگه ذوق مرگیمون به حد اعلا رسید. مامان بابای مریمم رفته بودن پیش خواهرش استرالیا و خیلی دلتنگ بود طفلی. الهه و نفیسه از سر کار اومده بودن و مرضیه میخواست بره سر کار! بعد اونجا صندلی غذا نداشت. رفتم به یکی از گارسونا گفتم یعنی چی که اینجا صندلی غذای کودک نداره؟زبان اونم گفت خوب خودمون نگه میداریم بچتونُ! منم با پرویی هر چه تمام تر کوروشُ دادم بهشون و تا آخر ناهار هم تو آشپرخونه پیششون بودمژه. آها یه چیز دیگه! اولش که هنوز هیچ کدوم از دوستام نرسیده بودن کووروش خان رفت سر میز یه آقایی و دستاشُ بالا برد و اون آقا هم بغلش کرد. مگه پایین میومد؟خنثیدیگه اینقد گریه کرد من به زور بغلش کردم آوردم پیش خودم.

 بعدشم با اتوبوس برگشتیم خونه و کوروش سریع خوابید اینقدر که خسته شده بود.

این پست در دو مرحله نوشته شده. متنُ نوشتم دیدم دارم خودمم از خواب هلاک میشم. خوابیدم و الان از خواب بیدار شدمُ دارم عکس میذارم.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

من و دخملی(خاطرات من )
30 بهمن 91 19:14
وای دختر دل و جراتی داری ها.. اگ تو آشپزخونه میسوزوندش چی؟ من که از ترسم ریحانه ریحانه رو روی پام میشونم!!!!!
دل منم از این قرارا میخواد ولی بچه های ما از این معرفتا نداشتن


جای گاز اینا که نبرده بودنش! میدیدمش همش! بابا نترس! از هر چی آدم بترسه به سرش میاد! به نظرت کوروش رو پای من بند میومد؟
تو زنگ بزن بهشون!
شهرزاد
1 اسفند 91 0:17
خاله من فدای اون تیپت بشم خیلی باحالی زهره بچه رو دادی یارو نگه داشته


خاله جون تا کی وعده و وعید؟ خوب یعنی چی که با این قیمتاشون صندلی غذا نداشتن؟
تينا
1 اسفند 91 9:24
هميشه به گردش خانوم خانوما
ديدار با دوستاي قديمي خيلي حال ميده.خوب كاري كردي رفتي


واقعا این دیدار منُ سرشار از انرژی مثبت کرد.البته اگه بذارن این انرژی ادامه داشته باشه!
عطیه
1 اسفند 91 12:22
چه تیپ بامزه ای داره کوروش کوچولو


مامان اتنا
1 اسفند 91 14:13
خوش بگذره عزیزم.میگما خوب موقعی رفتی سراغ فیس بوک وگرنه از دستت رفته بودااقا گارسن هم خوب حالشو گرفتی فکر کنم همون دیشب رفتن صندلی بخرن.خوب پسلمون دوست داشتنیه دیگه مامانی.ایشالله همیشه به شادی دور هم باشید.فدای تو


واقعا خوب وقتی رفتم وگرنه حسرت میخوردم حقشون بود. من اومدم با آسایش غذا بخورم نه که بچه داری کنم/ ولی گویا خوششونم اومده بود
گلناز
1 اسفند 91 23:17
چقدر با نمک شده این کوروشی تیپشم عشقه فکر کنم وقتی راه میره خیلی خواستنی میشه چقدر خوبه زهره جون این دیدارا با دوستای قدیم ؛پر از یادآوری خاطرات گذشته.................


خودمم عاشق تیپشم! این لباساشُ عمو پرویز محمد از آم..ریکا آورده بودن. تازه اندازش شده. قربونش برم که نمک خالصِ! واقعا انرژی بخشِ این دیدارها!: *
شهرد
2 اسفند 91 0:22
ینی تو الان معطلی من فدابشم؟گچمو با بخیه هامو امروز کندم دماغ فندق شده ماه بودم ماه تر شدم.پیسسسسسس صدای نوشابم بود منم از این هفته بچه دار میشم دوستم کلاس داره میرم نی نیشو نگه دارم بسیار شادم هم اینک





هههههه!! دیدن داره اون فندق کوچولو الان جدا خوشگل بودی الان خوشگل تر شدی! کی ببینیمتون خوشگل خانوم؟
hایشالا موهاتُ میکنی این هفته!

جشنواره تولید کتابهای صوتی کودکان
2 اسفند 91 11:20
دوست بزرگوار مامان کوروش
برآنیم تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم .
از شما بزرگوار رسما دعوت می شود درخواست " همکار افتخاری" ما را پذیرا باشید و در اجرای این برنامه فرهنگی ما را یاری فرمائید.



چه جالب مرسی
راشین
2 اسفند 91 15:27
عزیزم همیشه خوش باشی عاشق اون چشماتم


وای چه رمانتیک گفتی!! منم عاشق اون مرامتم عزیزم
مریم و علی
7 اسفند 91 19:04
مامانش چقد ناز