کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

گوش کن...

1391/6/28 1:41
نویسنده : مامانی
489 بازدید
اشتراک گذاری

پســـرم!پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق می شی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از

دخترکی می گی که دوسش داری!... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....

پســ ـرم...مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت می خوره...

...

عزیزدلم!یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست.روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و
حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!" و اون میزنه زیر گریه....
زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم...موجوداتی که می تونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی
توجهیت از پا درش بیاری...باید برای اینجور وقتها آماده باشی.بلد باشی. باید یاد بگیری که نازش را بکشی... 
عزیزم. پسر مغرور و دوست داشتنی من!!!ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه اما باید یاد
بگیری....زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون خریدار داره...میدونی؟این ویژگی زنه، گاهی غصه ها مجبورش میکنن به گریه...! خیلی پاپی‌ دلیل گریه ش نشو...
همیشه نیازی نیست دنبال دلیل و چرا باشی تا بخوای راه حل نشونش بدی....گاهی فقط باید بشنویش. بذاری توی بغلت گریه کنه و بعد فقط دستش را بگیری و ببریش بیرون یه هدیه ی کوچولو براش بگیری و بگی که چقدرخوشگله!. ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی ...
یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاشو آب کن نه که از غصه آبش کنی......اگر هم که پای فاصله درمیونه کافی هست نازش کنی .. .

بهش زنگ بزنی باهاش حرف بزنی... اگر بازم گریه کرد و آروم نشد دلسرد نشو .باز هم صداش کن!!!عاشقانه صداش کن، حتی اگه واقعا خسته ای!!!!بهت قول میدم درست اون لحظه ای که داری فکر میکنی این صدا کردنا ...فایده ای نداره و نمیخواد حرف بزنه و میخواد تنها باشه. برمیگرده طرفت و توی آغوشت خودشو رها میکنه و...
زن ها هیچ وقت این لحظه ها که پاش وایسادی رو فراموش نمیکنن و همه انرژی که براش گذاشتی رو بهت برمیگردونن...
مادر تو.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

سودابه
28 شهریور 91 2:46
سلام دختر مجازی من تولد فاطمه معصومه و روز دختر بر تمام دخترانم مبارک باد
از طرف من و محمد متین
به ما سر بزنید خوشحال می شیم


ممنونم مامان بزرگ مهربون و با حوصله
مریم مامان عسل
28 شهریور 91 19:19
زهره انگار این پست رو از زبون دل من گذاشتی!
این روزا حال و روزم همینه. الکی بهونه میگیرم و گریه میکنم. حمید هم طفلی نازمو میکشه اما بازم دلم گرفته!
مخصوصا وقتی شب میشه و عسل و باباش میخوابن!
میدونی فکر میکنم روزمرگی ها خسته ام کرده.
نصیحتای قشنگی به پسملت کردی.


طبیعی گلم منم گاهی اینحوری میشم.
mamane Ali
29 شهریور 91 11:28



خاله سمانه
29 شهریور 91 13:04
الهی قربونت بشم مامان زهره

چقدر قشنگ برای پسرت حرف زدی از دل همه ما این حرفا بلند شده واز زبون تو نوشته شده




فدای تو خواهرررر
نایسل
31 شهریور 91 1:22
زیبا بود گلممم


ممنون نازنینم.
یک عدد خانومی
31 شهریور 91 23:13
چی شده مامانش؟
حرفاتو که خوندم حس کردم یه حالی داشتی که اینا رو به گل پسرت توصیه کردی.
امیدوارم حالت خوب باشه و کسی اذیتت نکرده باشه


چیز خاصی نیست عزیز دلم.
نرگسی
2 مهر 91 10:55
کجایی دوستم ؟ نیستی ؟ دلم براتون تنگ شده خوب !


سلام عزیزم. شما چرا نمینویسی؟ منم میام یکم بی حالم و درگیر البته