29.4.91
پسرم پاش خیلی بد شده! خیلییییییی از قرمزی باد کرده! قلبم اتیش میگیره از گریه هاش ای خدا!
چنان از درد به خودش می پیچید که میخواستم گریه کنم. امروز عصر با کوروش رفتیم خونه مامان ملی!
کوروش رو تو یه تشت اب گذاشتم 1 ساعت تو حیاط. اب بازی کرد و خوشحال بود. سمانه جون, مائده جون,
خواهرم و یگانه و حمیدم بودن. سمانه و مامانم روزه بودن افطار هم اش رشته و کوکو سبزی و سیب زمینی
داشتن. بعدش با کوروش بازی کردیم. کوروش یه صدای جیغ مانند درمیاورد و ما مثلا میترسیدیم و عشقم
از خنده غش میکردد. بعدش جیغاش شروع شد و تمومی نداشت. همه کار کردیم. محمد رفت یه پماد دیگه
گرفت. استامینافن گرفت. از حمیدرضا پوشک پمپرز گرفتیم. فک کنم علاوه بر اب دندونش سوختگی پاهاش
به علت این مولفیکسای کصافط هم باشه!! چون تقلبی شده و بچمو کباب کرده. از این به بعد منم پمپرز می
گیرم. ( خدایا نگذر از هموطن بی رحم و انصافی که برای سود بیشتر حتی به بچه های به این مغصومی رحم
نمی کته و از مواد اشغال برای این پوشکا استفاده میکنه! خدایا میبینی که!!! باید دلمون به پوشک تولید
خارجی خوش باشه!!! اگه ما ادمیم اونا چین؟ اگه ما م س ل م و ن یم پس مسلمونی کجاسست؟!)
خدایا کاش پاهاتو میدیدم و به پات میوفتادم. میبوسیدمشون و بهت التماس میکردم. التماست میکردم
که هیچ بچه ای روی تخت بیمارستان نباشه. اخه خدااااااا. ببین چقد نازن! ببین چقد قشنگ میخندن!!
ببین نگاهشونو!! به نظر حودت گناه ندارن؟ کاش یه لحظه درکت میکردم!! نمی فهممت!! شایدم چون
دل من کوچیک و کم طاقته و دل تو...
بگذریم...
اومدیم خونه منم اجازه یگانه رو از باباش گرفتم و اوردمش با خودم. سر راهم یه ربع رفتیم پارک سر کوچه
با کوروش یکم بازی کردیم و اومدیم خونه! یه ربع از اومدنمون نگذشته بود که جیغاش شروع شد. پماد زدم
استمینافن دادم بهش! همه کار کردم بند نیومد. راش بردم. خداااااااااا دلم تیکه تیکست!!
تاااااااا الان که با تاثیر دارو خوابیده! راستی امروز دو ساعتی هم بدون پوشک بود.