کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

مترو سواری با کوروش

1391/3/25 2:56
نویسنده : مامانی
1,567 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز ظهر مامانم زنگ زد و گفت بیاین اینجا برا ناهار. تا من کارامو کردم و حاضر شدیم شد ساعت 2 و با تاکسی تلفنی رفتیم. بعد بابا علی اومد کیف و کالسکه کوروشو گرفت. خونشون یه بنایی کوچولو داشت که انجام شد. بابام اینا دنبال یه سرایدار میگشتن برا باغشون که یه زن و شوهر جوون 18 و 19 ساله پیدا شده و میخوان طبقه بالای باغ رو دستگاه نخ تابی بذارن همونجا کار و زندگی کنن.دختره و شوهرش دیروز خونه بابا بودن. شوهره اومده بود برا کمک خانومشم اورده بود. دختر خوبی بود. از زندگی مامان و باباش میگفت که اشکم در اومد. اونی که گفت و تو ادامه مطلب میذارم. 

از اونجایی که جمعه همین هفته مهمونی معلماست و خونه خواهرمه مامانم گفت بیا بریم خونشون کمکش کنیم.زنگ زدم خونشون برنداشت. موبایلشو که گرفتم گفت خونه مادرشوهرشه و خیلی اصرار کرد شمام بیان اینجا ( خواهره سرخوشه دارم من؟ ) مامانم که گفت من نمیام. هوا خیلی خوب بود دیروز عصر منم حاضر شدم  با دایی رئوف و کوروشو کالسکش راه افتادیم به سمت مترو ( دایی رئوف میرفت کلاس زبان ) 

بعد از مترو هم سوار اتوبوس شدیم و  بسی سرخوشانه رفتیم خونه مادر شوهر خواهر.نیشخند تو اتوبوسم یه حاج خانومی کنارم نشسته بود و از قصه زندگیش میگفت ( فک کنم دیروز شکل سنگ صبور شده بودمزبان)

اونم مینویسم تو ادامه مطلب

اونجا طیبه خانوم ( مادر شوهر خواهری ) برا کوروش حلیم درست کرد که اقا کوروش حسابی دوس داشت. پاهای حمیرضا خیلی سوخته  برا همین انسی میخواست کلپوره اسیاب شده با نبات بخوره ( مزش خیلیییییییییییی بده خیلییییییییییییی بیش از حد تصور) بعد منم معروفم به خوردن دارو دواهای بدمزه بدون هیچ اعتراضی . خواهر خانومم نامردی نکرد یه قاشق سر پر داد به من و منم حس قهرمانانه بهم دست داد و رفتم بالا. ینی داشتم میمردم ها!!!!!!!! سبز هرچی اب می خوردم نمیرفت پایین. مثل زهر مار بود. بعد نگو باید یه قاشق چای خوری میخوردم نه اون همه. تا دو ساعتی ام حال تهوع داشتم. 

هیچی دیگه تا 11 اونجا بودم . محمد خونه عموش بود و داشتن فوتبال انگلیس- فرانسه رو میدیدن که بسی بازی خنکی بود.نیشخند  طیب خانومم یه اش کوفته ریزه خوشمزه پخیده بود که خوردیمو اومدیم خونه. 

امروز که پاشدم کارای خونه و غذای کوروش و لباس شستن و پهن کردن و اینا شد ساعت 2 . از دو روز پیش یه دونه ماهی گذاشته بودم تو اب لیمو و سیر خوابونده بودم تو یخچال بود. همونو پختنم و خوردم. خیلی خوب شده بود. الانم در خدمت شمام. الان کوروش میخواد تو بغلم باشه نمیشه داستانارو بنویسم.  بعدن میام 

داستان اون دختره که با شوهرش اومده بودن خونه بابام:

می گفت:

ما 5 تا خواهر برادریم که خواهر بزرگم نمی دونیم کجاست, ینی از یکی از زن صیغه ای های بابام بوده. بعد منم که 18 سالمه, یه خواهر 10 ساله, یه داداش 4 ساله و یه خواهر 2 ساله و یه خواهر 7 ماهه که البته دو تای اخری مال زن دوم بابامه که با مامان من با هم تو یه خونه زندگی میکنن!!!تعجب میگفت مامان من که 40 سالشه روزا میره کارگری خونه مردم بابامم با زنش تو خونن! و خرج اونا رو در میاره. بچه های اون زنه هم که 2 ساله و 7 ماهه هستن مامان منو بیشتر دوس دارن. زن دومیه هم 37 سالشه. میگفت یه ارایشای خفن و زشتی میکنه کهسبز.   بعد من ازش پرسیدم چجوری اشنا شدن بابات و زنه؟

گفتش که: بابام اصا قصد ازدواج داشت و مامانمم راضی بود. دلیلشم این بوده که بابام دست از سرش برداره, چون خیلی کتکش میزده. یه روز باباهه مریض میشه میرن درمونگاه این زنه هم اونجا بوده و باباهه میبینتشو نمی دونم چجوری اشنا میشن و زنه در استانه طلاق بوده, در ضمن دو تا بچه هم از شوهرش داشته. سه ماه و ده روز صبر میکنه بعدم که ازدواج میکنن. بعدشم بچه های بد بختش خونه ی مادر بزرگشون زندگی می کنن. می گفت یه پسر 5 ساله داره که اینقد بی ادب و ولگرده که صب از خونه میره بیرون شب برمیگرده. مادر پدریم که بالای سرش نیست که!!هیپنوتیزم دختره که اینا رو تعریف می کرد با پسر عمش ازدواج کردن و میگفت چون هیچ جهازی نداشتم با وسایل خیلی ابتدایی زندگیمونو شروع کردیم. خلاصه که قلبم درد گرفت از شنیدن این حرفا و قدر زندگیمون و بیشتر دونستم.

خانومه تو اتوبوس

میگفت:

اول که گفت کوروش خیلی شبیه خودته و من و ذوق مرگ کرد و از همون لحظه تو دلم جایگاه ویژه ای کسب کرد.نیشخند بعد میگفتش که: 27 سالم بوده که شوهر 35 سالم سرظان میگیره. همه جور دوا درمونی براش انجام دادم و بردمش المان ولی بیشتر از سه ماه دووم نیاورد و فوت کرد. خیلی خیلی مرد خوبی بود و برا همین دلم نیومد هر خاستگاری اومد ازدواج کنم.( اینجاشو فک کنم برام کلاس گذاشت!!نیشخند آخه با 6 تا بچه خاستگار کجا بود؟) اون موقع شش تا بچه قد و نیم قد داشتم که کوچیکترینشون 7 ماهش بود و بزرگترینش 10 سال. اوه ( تو دلم گفتم خدا بده برکتزبان

بعد میگفت میرفتم سر کار تو یه کارخونه سر دستگاه وایمیستادم از صبح تا غروب خرجشون و در میاوردم.  با هر بد بختی بود بزرگشون کردم و سر و سامونشون دادم. الانم به دو تا از پسرام خونه دادم و به اسمشون کردم ولی عروسام اصلا تحویلم نمی گیرن و در حالی که با هم همسایه هستیم ولی یه سر بهم نمی زنن! دلم خیلی گرفت. اخه من از وقتی مادر شدم و زحمتایی که یه مادر برا بچش میکشه رو تجربه میکنم برا مادرا خیلی احترام بیشتری قایلم میگفت: همون پسرم که موقع فوت باباش 7 ماهش بود الان 32 سالشه و کارمند یه اداره دولتی تو زاهدان هست. میگفت خیلی خوشگل و خوشتیپه پسرم ولی یه دختره زاهدانی باهاش همکار بوده که تا زانوی پسرمه. قاپ پسرمو دزدیده و الانم زنشه!! ( عکس پسرشو بهم نشون داد انصافا به چشم برادری خوش تیپ بود )از خود راضی

هیچی دیگه اینجاش که رسید به مقصد رسیده بودمیول تا داستان بعدی بچه های خوبی باشین. قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.ابلهمژه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مادر دوقلوهای ناهمسن
24 خرداد 91 8:33
سوختگی پاش ممکنه حساسیت به پوشک باشه فکر نکنم نیازی باشه خودت و زجر بدی

نه عزیزم چند نوع پوشکم امتحان کردن ولی بازم همون طور بود. تشخیص داده شد که به خاطر شیر خواهرم اینطوری شده
کلپوره شیر و صاف می کنه.




مادر دوقلوهای ناهمسن
24 خرداد 91 8:34
ولی من موندم سوختگی پای حمید رضا چه ربطی به کلپوره خوردن شماداره


ربط داره خواهر ربط داره. خواهرم میخواست بخوره منم قهرمانانه گفتم بده منم بخورم
مهسا
24 خرداد 91 10:37
سلام کلپوره چیه - حمید رضا پاش سوخته شما کلپوره خوردی ؟- عکس جدید خیلی قشنگه خوشم اومد


یه گیاه مهسا جون که شیر و صاف میکنه و هر چیزی که بد باشه برا نی نی رو از شیر میگیره. مثلا نفخ
وبلاگت چی شد؟
رویاهای رنگی
24 خرداد 91 13:46
با سلام خدمت شما مامان خوب مشهدی
ما در زمینه دکوراسیون داخلی درمشهد فعالیت میکنیم و برای اتاق کوچولوهای عزیز محصولات عالی و منحصر به فرد با قیمت مناسب داریم.
برچسبهای رنگی که با هر رنگ و طرح و سایزی که بخواین برای اتاق یا منزل براتون آماده میشه.
خوشحال میشیم به ما سری بزنید و اگر سوالی داشتید با ما تماس بگیرید.
آدرس دفتر و شماره تلفن در وبلاگ درج شده.
ضمنا برای مشاوره رایگان و بازدید هماهنگ میکنیم و خدمت میرسیم.

با تشکر
رئیاهای رنگی


وای چه خوب حتما باهاتون تماس میگیرم.

مریم مامان عسل
24 خرداد 91 16:11
سوختگی پا از مولفیکسه. چون دیگه وارد نمیشه مولفیکس های جدید همه ایرانی و با طرح مولفیکسای ترک هستن. پای عسلم دو ماه پیش خیییییییییییییییلی وحشتناک سوخت.


راس میگی. چون الان که براش پمپرز گرفتن خوب شده پاش.
راستی ببخشید وسط چت نتم قطع شد.
ماندانا
24 خرداد 91 19:39
میگم بالاخره مترو مشهد افتتاح شد؟


بالاخره ه ه ه با تلاش های بی دریغ م س ئ و ل ان بلی
نایسل
24 خرداد 91 20:50
وای جیگر خاله چقدر خوشگللللللل شدی


میسی خاله جونی
نایسل
24 خرداد 91 20:51
عزیز دلم راستی
نمیدونم چر ا هر جا یه شکلم


والا!
یک عدد خانومی
25 خرداد 91 2:08
پس داستانای سنگ صبورانه ات کو؟؟ ادامه مطلب که فقط عکس بود


اضافه کردم خانومی
نرگسی
25 خرداد 91 10:53



خودت بوس بوسی
نرگسی
25 خرداد 91 14:53



مریم مامان عسل
26 خرداد 91 16:50
ای وای عجب روزار نامردیه.
واقعا به قول تو ادم به خودش و زندگیش امیدوار میشه اینا رو میشنوه.


واقعا همین طوره مریم.