نوروزتان متفاوت
من: کوروش جون پنجره رو نبند, بذار هوا بیاد!
کوروش درحالی که داره به بالا نگاه میکنه: هبا! بیاااا!
دیروز خانواده من مهمان ما بودند, هر دو دقیقه یک بار صدای جیغِ حمیدرضا یا کوروش میومد. همدیگه رو
هل میداادن یا کوروش ماشیناشُ به حمید رضا نمیداد!
ساعت 10 شب
حمیدرضا با مداد میخواست بزنه تو سرِ کوروش که دیگه خواهرم و خانواده اش تصمیم گرفتن برن
خونشون! کوروش در حالی که گریه میکنه: دَدَ نه! هاپووووووو, حمیدِ من!!( بیرون نرین هاپو داره! حمیدِ
منه!) شبا قبل از خواب با زبونِ خودش یه عالمه داستان تعریف میکنه. منم همراهیش میکنم و کلی
کیف می کنه عشقِ من!مثلا من بهش میگم حمیدرضا داداشیته باهاش خوب باش!
میگه داداشی نه!
من: بهش ماشیناتُ میدی؟
کوروش: مانی( ماشین) نه
میذاری به وسایلت دست بزنه؟
کوروش: حمید نه
ولی به محضِ اینکه همدیگه رو میبینن چنان بوس بازی راه میندازن بیا و ببین!!
* این روزا کوروش خیلی نـــــــه میگه! هر چیزی که بخواد باید بهش داده میشه وگرنه به مدتی نامعلوم
جیغ و داد راه میندازه و واقعا از اعصاب خارجه!!( این وبلاگ راهنماییای خوبی کرده در موردِ ویژگی های
کودکِ 2-3 ساله کرده این و خدا رو شکر این ویژگی کوروش طبیعیه!
* خودش سی دی "مرزبان نامه به شعر کودکان" شو از کشوی سی دیاش بر میداره میذاره تو دی وی
دی بعدش میزنه به سینشُ میگه: من من! ما هم باید تشویقش کنیم.
* حدودِ 6 ماهه کوروش بدونِ ماشین روئت نشده! دیــــــــــــــــــــوانه وار ماشیناشو دوست داره!
حتی ماشینایی رو که شکسته یا خراب شده چسب میاره براش میچسبونیم!
دیگه اتاقش جا نداره! از ماشین قراضه هایی که عاشقشونه!
* خیلی دوست داره همه کاراشو خودش انحام بده! کلا خیلی استقلال طلبِ و من از این بابت خیلی
خوشحالم!
* دوربین جانمان تعمیر شد و به خانه برگشت امــــــــــــــــا شارژرش نمیدونم کجاست!!! بعد از گرفتن
چند تا عکس شارژش خالی شد و حالا باز بی دوربینیم!
* عزیزای دلم, همه دوستای خوبم وبلاگاتونُ میخونم! با شادیاتون شاد میشم و با ناراحتی تون غمگین! ولی نمیدونم چرا نمی تونم نظر بذارم! دوست دارم خاموش بیام و برم. ببخشید منُ
*بعد از عید قل قل زنان به آغوش اجتماع برنگردیم صلواتـــــــــــــــ
من که زدم این چند روز به اون درش! دیروز انقدر شیرینی خامه ای و آجیلُ باقالی خوردم یکی نیست بهم بگه جلوی شکمتُ نگه دار بعدش عذاب وجدان نگیری! نمیشه خوب! خیلی خوشمزست همه چی!
*دو تا موقعیتِ خوبِ شغلی هست که بعد از عید معلوم میشه که چه اتفاقی خواهد افتاد! برام انرژی های مثبتتونُ بفرستید بچه ها!
و این شعر که به همراه قطره اشکی بر کاغذ فرود آمد!
تقدیم به جمشید دانایی فر پدری که هرگز پدری نکرد...
زندگی را شرمنده می کرد
چشمانت
وقتی به خانه فکر میکردی
می دانم
دلتنگ بودی
برای چاله های کوچه تان
دردِ زایمان زنت
بی پولی هایت
اشکهای مادرت حتی
تو پدر شده بودی
وقتی مرگ با تو طرحِ رفاقت میریخت
تقسیم شدی
به ترس و تنهایی و انتظار
و تنها قسمت کوچکی از تو سهم مرگ شد...
زهره ارزه گر
5.1.93