خانواده بق بقوها
اینم اولین شعرِ کودکِ من که همین الان که داشتم میخوابیدم اومد به ذهنم و سریع بلند شدم نوشتمش:
چند تا کبوتر آروم, کنارِ هم نشستن
کسی میدونه اونها, منتظرِ کی هستن؟
یکی از اونها داره, چشمایی شاد و شیطون
حدس میزنم که باشه این یکی داداششون
اون یکی مهربونِ, خنده داره به منتقار
باید که مامان باشه, یک مامانِ خانه دار
خال خالیه کاکلش, کبوترِ کناری
یه دخترِ قشنگه, خانومِ کاکل پری
اونها یه خانوادن, یکی شون کمه اما
بق بق بقو بق بقو, اومد اقای بابا!
زهره ارزه گر
17.12.92
17.12.92
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی