کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

کوروش یک دنده!!

1392/9/30 19:30
نویسنده : مامانی
776 بازدید
اشتراک گذاری

وای کوروش! چقدر یک دنده شدی!! هر کاری بخوای باید انجام بشه!! مثلا امشب داشتیم خونه مامان

ملی میوه میخوردیم بعد دایی رضا اومد پوست میوه هایی که تو ظرف جلوی تو بودُ خالی کنه! چنان جیغی کشیدی و همه پوستا رو برگردوندی تو پیش دستیت!!تعجب  چنان صدای بلندی داری که واقعا بعضی وقتا

نمی تونم تحمل کنم و سرت داد میزنم!! 

اون روز لبتابُ برداشتی و پرتاپ کردی روی سینی چایی!!ناراحت این کارا رو ندیدی نمی دونم چرا انجام

میدی!!

به چاقو میگی: قااااااااااقو

 

به نون میگی: نونی!

تخم مرغ: قوقو

 

هر چیزی که میخوای بهت میگم کوروش مهربون بگو: توام خیلی بامزه میخندی که یعنی الان مهربونمنیشخند

 

چند شب پیشا با عمو یحیی و خاله تکتم رفتیم برات از مغازه همیشگی لباس بگیریم که هم هدیه تولدت

باشه و هم اینکه لباس خوشگل برای آتلیه داشته باشی! ( یه مغازه توی خیابون دانشگاه که جنساش

هم خیلی شیکه هم قیمتا به نسبت خیلی مناسب  دوستان مشهدی اگه خواستین آدرس دقیق بدم!)

دیگه دو تا شلوار و یه پیرهن چسب و یه جلد و یه یقه سه سانت برات گرفتیم و بعدشم رفتیم یه جفت

کفش خریدیم که عمو یحیی پولشُ حساب کرد و گفت این هدیه تولد کوروش جونه! اینقدر این لباسا بهت

میاددددددددددددد ایشالا عکسای اتلیه که به دستم رسید لباساشُ میبینید.

پنج شنبه ام ظهر انسی حونی و اقا یاسر اومدن دنبالم رفتیم خونه مامان ملی و بعد از ظهرش کوروش و

حمیدرضا رو بردیم آتلیه که اتفاقا اومده نزدیک خونه مامانم. یعنی دو تا کوچه اینور تر!! دیگه از کارایی که

این دو تا اونجا کردن همینقدر بگم که نزدیک بود حمیدرضا پروژکتورای خانومَ رو بسوزونه اینقدر که اینا رو

خاموش روشن کرد!!خنثی هلاکککککککک شدیم تا تونستیم از این دو تا فینگیلی عکس بگیریم . حمیدرضا

که اینقدر بانمک شده عکساش! خودمم چند تا عکس گرفتم که خیلی راضیم. 8 دی عکسامونُ میده.

دیگه همین دیگه!نیشخند

این مدت مهمونی معلما هم رفتیم که خوش گذشت مثل همیشه ولی کمتر چون خیلی تجملاتی بود.

خونه این خانومه مثل موزست اینقدر که وسایل گرون قیمت دور و ورش پر کرده! من که اینجوری دوست

ندارم اصـــــــــــلا! البته سلیقه ایه. چندین مدل غذا هم درست کرده بودن! من زیاد راجت نبودم. 

بعد یه چیز چالب! یه مهمونی اومده بود خونشون که دوست مدیرمون بود. بعد از این خانومای خیلی با

کلاس! سر میز شام اومد پیش من گفت: خوش به حالتون تافل دارید, سفرای خارجی که میرین دیگه

راحتین! (نفهمیدم کی بهش گفته بود تو این فاصله کم!!) منم خیلی راحت بهش گفتم: ما بودجمون به

همین طرقبه رفتنم  برسه سر به سجده میذاریم برنمیداریمنیشخند ماشالا خودش همه دنیا رو گشته بود! 

بعد مهمونی که حونه ما بود اینقــــــــــــــــــدر به همه خوش گذشت که همش میگن زهره تو دو سه بار

بگیر! اینقدر که همه چی ساده و خودمونی بود. مهمون غریبه ام دعوت نمیکنم که همه راحت باشیم و هر

چی جنگولک بازی بلدیم در بیاریم.

دوربین ندارم آقاااااا! پس عکسم ندارم.

پست بدون عکس مثل زن بی عشـــــوه میمونهمژه ولی دیگه چاره چیه؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

شقایق مامان آرشا
1 دی 92 8:44
شادی هایت به بلندای امشب و غم هایت به کوتاهی امروز
مانی محیا
1 دی 92 11:01
پسر داشتن الکیه مگه خواهر... سخته مادر سخـــــــــت!
ماهنوش
1 دی 92 15:02
پست بی عکس مث زن بی عشوه پس کلا در مقایسه با پستامون ما بی عشوه ایم دیگه نه؟
مامان نادیا و نلیا
3 دی 92 18:12
ای جونم خوب الان سنش ایجاب میکنه یکمی اینطوری باشهشاد باشید خیلی باید صبور بود
مرجان مامان آران و باران
6 دی 92 12:47
وای از جیغ نگو که بیچارممممممممممممممممم ارانم با اینکه کوچیکه خیلی لجبازهههه خدا به دادمون برسه
مانی محیا
8 دی 92 13:31
تولدت مبارک عزیزم. مامان زهره بی ذوق کجایی پس؟ در تدارک تولد و در تنبلی وبلاگی :دی
اتنا مامان نگین
8 دی 92 14:40
سلام سلام عزیزای راه دورم خوبید خوشید سلامتید دلم اندازه دل جوجو براتون تنگ شده .اومدم تولد کوروش گلمو به خودشو ومامان گلش تبریک بگم ایشاللله شاد شاد وسلامت باشه زیر سایه خدا وبابا ومامان گلش.امین مهربونیت خیلی خوبه آتنا جونم