18 ساعت بدون شیر مادر...
کوروش از دیروز شیر نخورده! تلخ شده بوده جی جی و آقا کوروشِ من فقط بای بای میکنه باهاش! خدا
کنه راحت از شیر گرفته بشه!
الان با یه ناراحتی از خواب بیدار شدم. خواب میدیدم که رفتم تهران, مصاحبه ی استخدامی داشتم تو
یکی از ادارات مهم دولتی! اقا قبول شده بودم و سیل تبریکات بود که به سمتم روانه بود. بعد به مسئول
اونجا میگفتم مطمئنین درسته دیگه؟ خواب نیست؟ میگفت بله خانوم شک نکنین!! خلاصه الان حالم
بدجوری گرفتست!!!!
کوروش به ماشین میگه: مانی
به عمو یحیی و خانومش هر دو: یَ یا!
به باباش: بابا جان!!
دیروز خاله تکتمش خونه ما بود! میخواست نماز بخونه! تا نمازشُ بست کوروش کیف خالشُ برداشت و
زیپشُ باز کرد و گوشیشُ برداشت و فرار تو اتاقش!! چجوری بهش یاد بدم کار بدیه؟؟؟
بعدش هر جور شده بود منُ خالش گوشیُ گرفتیم و گذاشتیم دوباره توی کیف! کوروش دوباره کیفُ
برداشت. زیپُ باز کرد. در حالی که موبایل از توی کیف تو دستش بود, با لبخند به خالش نگاه میکرد و
منتظر بود خاله جون نمازشُ شروع کنه ... خیلی با نمک بود این کارش!!!!
عذاداریاتون قبول حق عزیزای من! منُ فراموش نکنین