کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

تولد یگانه جون

دیروز جمعه تولد یگانه بود. جشن عبادتشم بود و ما به صرف ناهار خونه انسی اینا دعوت بودیم. عصرم مراسمُ برگزار کردیم و خیلی خوش گذشت مخصوصا به بچه ها!  اینحا میخواستیم بریم بیمارستان دکتر شیخ با آقا یاسر و انسی و حمیدرضا خیلی حال کوروش و البته خودم بد بود کوروش شیطون بلای من دیروز عصر نمیذاره یه عکس درست حسابی ازش بگیرم!!! وقتی به حمیدرضا گفتم بخند     اینم بنده در تولد یگانه جونی ...
11 آبان 1392

عاشقانه ای مادرانه :)

نباید یه مو از سرت کم بشه واسه من پر از حس آرامشی میدونی چرا قلب من میزنه؟ آخه در کنارم نفس میکشی نباید یه مو از سرت کم بشه من امروز از اشتیاقت پُرَم من امروز دیووونه تر میشمُ تو چشمای تو دوریُ می کُشم نباید یه مو از سرت کم بشه تو حتی نباید پریشون بشی نباید نباید نباید بفهم تو میتونی واسه مامان خون بشی! شعر مامی برای کوروشک تقدیم به تو پسرِ شیرین تر از عسلم.    
8 آبان 1392

کوروشم خوب خوبِ! اشتهاش شده 10 برابر خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!!!

کوروشکم! قلب مامان این چند روز که مریض بودی فهمیدم بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوسِت دارم. عاشقتم پسرم. بهت قول میدم. قول میدم دوسِت داشته باشم ولی نه از نوع خاله خرسه! دوسِت دارم ولی ممکنه گاهی دعوات کنم تا درست تربیت بشی! دوست دارم یه مردِ واقعی بار بیای! یه مرد با همه ی ویژه گی های خوب! یه مرد با اخلاق با یه قلب بزرگ! بهت قول میدم نمیذارم هیچ چیزی, هیچ کسی آرامشتُ بهم بزنه! نمیذارم دروغ گفتن بشه برات مثه آب خوردن! مطمئن باش عشق من به تو فراتر از کلامه مامان جان! اینقدر دوسِت دارم که حاضرم از همه چیزِ خودم بگذرم تا تو در آرامش باشی مرد کوچولوی من! عاشق دستاتم وقتی میای بهم کمک میکنی! مامان جون تو یه مردِ واقعی میشی! تو آورنده ی  خوش...
8 آبان 1392

باز هم سرم!!

دیشب باز به علت بی حالی شدید کوروش بردیمش بیمارستان دکتر شیخ. دکتر تا دبدش گفت بستری! دوباره برای 3 ساعت بستری شد!! پشت سر هم بچه ها رو میاوردن! بیمارستان شلوغ, صدای گریه بچه ها توی گوش میپیچید! خلاصه ساعت 2 نیمه شب ترخیص شد و خدا رو شکر آزمایشاتش هیچ مشکلی نداشت. از امروز صبحم حالش خوب خوبه فقط کمی ضعف داره و عصبیه! همین دیگه! خودمم خیلی خسته ام و ضعیف شدم.
5 آبان 1392

عید غدیر در بیمارستان

دیروز بردیمش سرم زد البته بعد از 3 بار ویزیت شدن توسط سه تا دکتر مختلف. من نمی دونم سرُم چه ضرری داره که اینقدر مقاومت میکنن این دکترا در برابرش!  خلاصه 5 ساعت زیر سرُم بود. شب یه خورده سر حال تر شده بود ولی امروز صبح باز مثل یه تیکه پارچه افتاده   و دو بارم بالا آورده!خودمم حس میکنم یه خورده دلم آشوبِ! الان نصف لیوان ترنجبینُ که جوشونده بودم با سرنگ ذره ذره ریختم تو دهنش. میترسم بالا بیاره همش! راستی شب اول مریضیش 13:800 بود دیشب 12:800 بود.  آب شده یکی یه دونه من!   ...
3 آبان 1392

بیماری

صبح بیدار بشی و ببینی جگر گوشه ی صحیح و سالمت داره بالا میاره!! چه حالی بهت دست میده! امروز صبح کوروش دسته گلم بی مقدمه شروع کرد به بالا آوردن! تا همین الانم که ساعت 6 بعد ار ظهرِ هر چی خورده بالا آورده!  براش کته درست کردم و توش چند حبه سیر ریختم. نخورده! ترنجبینم تو آب جوش ریختم بیدار بشه بدم بخوره بعد ببریمش دکتر.  فردا شب خونه مامانم مهمونیه! آخه سیدیم و هر سال مهمون داریم. خانواده های محمد و آقا یاسر شام میان و فرداشم همه فامیل میان دیدنی. عید خوبی داشته باشین عزیزای دلم. ببخشین حوصله زیاد ندارم برای نوشتن ...
30 مهر 1392

بدون عنوان

لبخند بزن؛ برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند، تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد .. ...
17 مهر 1392

این روزا...

این روزا ساعت 11 و نیم شب نشده خوابم میگیره. خوب البته صبح زودتر بیدار میشم و اینُ خیلی خیلی دوست دارم. خیلی کارای عقب مونده داشتم که به علت دیر خوابیدنا و دیر بیدار شدنا همش پشت گوش میفتاد ولی خدا رو شکر این چند روز انجام شده.  این روزا در تب و تاب پیدا کردن یه شغل دوست داشتنی ام. من عاشق کارای اداری ام. دلم میخواد مستقیم  با انگلیسی در ارتباط باشه. نمی دونم اصلا همچین کاری برای من پیدا میشه یا نه ولی خیلی دلم  میخواد. سایتای کاریابی ام زیاد گشتم. یکی از موارد خوب بود. ترجمه آنلاین از توی خونه ولی من دلم میخواد  روزی  چند ساعت از محیط خونه دور باشم. بیشتر نظرم روی شرکتای هواپیماییُ ایناست. دیگه ...
16 مهر 1392

عزیز دلم کوروشم...

خوب یه خورده از پسر مهربونم بنویسم که این روزا مامانشُ خوبــــــــــــــــــــــــــ سرکار میذاره با کاراش.  غذا خوردنش بی نهایت سخت شده. هیچی نمیخوره اینقدر که هوش به بازیه. یعنی چنان دهنشُ محکم میبنده که با پیچ گوشتی ام باز نمیشه!!!  یه چیزی که میخواد پشت سر هم با یه پشتکار مثال زدنی میگه ماماااااااااااااا تا بهش ندی ام دست بر دار نیست!   استقلال طلبیش بی نهایته. یعنی همه کارُ دوست داره خودش انجام بده! همه کاررررررررر. از جارو کردن خونه بگیییییییییر تا ظرف شستن تا آب دادن به باغجه ها. تا پهن کردن لباسا روی بند  منم متاسفانه بعضی وقتا خیلی دعواش میکنم بعد وقتی میخوابه عذاب وجدان شدیدی میگیرم. چند شب ...
3 مهر 1392